محل تبلیغات شما

رمان های ریوما????



چالش شاهزاده تنیس

توی این چالش، پشت این درها شخصیت های شاهزاده تنیس هستند

درها از a تا o حروف گذاری شدند

در بخش نظرات و یا چت باکس دره منتخبتون رو بگید و در نتیجه میفهمید وارد خونه کدوم شخصیت شدید

(وقتی حروفتون رو میگید اینم بگین که حدس میزنید وارد خونه کدوم شخصیت شدید. و یادتون باشه فقط یک حرف میتونید انتخاب کنید) 


رمان های ریوما????

چرا دیگه چالش نمیذارید ؟؟؟؟؟

چرا میزاریم اتفاقا 3 چالش جدید برای این هفته اماده کردیم????????????????♥️♥️♥️

????

منقبلا توی یه جایی خونده بودم که توموکو قرار بوده توی انیمه شخصیت منفی باشه و در عشق با ساکانو مبارزه کنه آیا این درسته؟

حتما راجبش تحقیق میکنم و با منبع بهتون میگم????❤️☀️مانگاکاهای زیادی هستن که همچین کاری میکنن و خب از شخصیت توموکا میشه حدس زد شاید واقعا همچین قصدی داشتن و نظرشون عوض شده(این حدس منه ولی راجبش تحقیق میکنم ????) 

????

لطفا تم وبلاگ رو عوض کنید

راستش این یخورده سخته چون ممکنه تمام کدهای وب از هم بپاشن و عکس ها و مطلبای زیادی رو حذف کنه برای همین ترجیحا هر چند ماهی یکبار تم رو عوض میکنیم اما من درخواست شمارو حتما ثبت میکنم ♥️????

????

سلام میشه لطفا بیشتر رمان بزارید تو وبلاگ????

بله حتمااا ????❤️

با استعداد نویسنده های عزیز و تلاششون و همچنین حمایت شما شک نکنید این وب پر از رمان با هرنوع سبک برای خوندن میشه????♥️

????

سلام رمان 16 ساله تنها دیگه نمیاد؟

حقیقتا من سعی کردم با نویسنده عزیزمون امسیر 16 تماس برقرار کنم ولی خب جوابی از طرفشون دریافت نکردم????

????

خیلی رمانت قشنگه مرسی

افتخار خیلی بزرگیه که خوشت اومده عزیزم????????????????????❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️


رمان های ریوما????

سلاااام به همه????

همونطور که گفتم هر ماه یه ایستگاه مشکلات میزاریم تا نظر، درخواست، و حرف های شمارو در یک پست بشنویم.، ♥️????

پس اگر حرفی دارین با من و یا دیگر نویسنده ها دارین توی بخش نظرات این پست منتظرتونیم????????????????????????????


رمان های ریوما????

چالش نویسندگی

????کنیچیوا مینا سان????

به دومین چالش نویسندگی خوش اومدین????

جایزه نفر اول مثل دفعه قبل هستش 

چون دفعه پیش برندمون خودش نویسنده وب بود????♥️

و جایزه چی بود؟

نوشتن رمان یا داستان با نویسنده ای از وب

که با انتخاب شما صورت میگیره!

و اگرم دوست ندارین رمان بنویسید

میتونید درخواست دیگه ای داشته باشید????

و اما چالش:

توضیحات: یک جمله کوتاه به شما داده میشه و شما با ذهنیت، خلاقیت خودتون اون رو ادامه میدید نوشته شما میتونه حالت (تکست، داستان، تیمه ای از رمان، دلنوشته و.) داشته باشه ♥️

موفق باشید❤️❤️????

 

بارون میبارید، اولین هفته بهاری که نسیمش

روح ادم رو سرشار از نشاط میکرد!

کفشام رو پام کردم و از خونه خارج شدم و فهمیدم

که کسی با سرعت به سمت من میدویید.

 

منتظر نوشته هاتون هستم♥️????

مهلت ارسال:دوشنبه شب


رمان های ریوما????

همونطور که تد عنوان گفتم راس ساعت1 قسمت جدید ان سوی شب رو میزارم خیالتون راحت به فردا کشیده نشد????????????♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

ممنون از همگی راس ساعت 1 میزارممم یادتون نره????????


رمان های ریوما????

سلام به همه 

امروز قرار بود قسمت جدید سرزمین کریستال و بزارم 

امشب نشستم نوشتم ، تقریبا خیلی طولانی کرده بودم اما همش پاک شد????????????????????????????????????????????????

ببخشید اما نمیتونم امشب دوباره بنویسم ، اما فرا حتما حتما میزارم ????????


رمان های ریوما????

سلام دوستان????????

من S.R.T هستم میخوام رمان جدیدم رو معرفی کنم 

اسمش:جادوی عشق هستش امید وارم ازش خوشتون بیاد و یک سری تغییراتی داخل داستان ایجاد شده که اصلا داخل انیمه نبوده^^

خلی خب فعلا بای????????????


رمان های ریوما????

خب خب حالا نوبت ریوما خودمونه که با رییس گروه کلاک یعنی کیث وارد مبارزه بشه!

میخواد راکت رو از توی دستای زو بکشه بیرون اما زو اونو نگه میداره و وقتی ریوما رو میبینه که لبخند میزنه به نوبه ای خیالش راحت میشه و راکت رو ول میکنه!

ریوما بلند میشه و میگه_باید ادامه بازی که دیروز تموم نکردیم رو انجام بدیم!؟به هر حال در اخر تو میبازی

کیث یه نگاه شیطنتاته میکنه و میگه_بیا جلو ببینم جی بلدی! حالا من حریفتم! 

سرو با کیثه، قبل از زدن توپ به ریوما میگه_پشیمون نیستی؟ 

ریوما هم خیلی قاطع گفت_نه

کیث توپ رو بالا میندازه و سرو میزنه. ریوما یه ضربه سنگین رو برمیگردونه!و بازی ادامه پیدا میکنه

زو با خودش میگه_ایچیزن خیلی راحت میتونه ضربه های جمینی رو برگردونهبه هر حال 

پیتر هم ازون ور زمین راضی بنظر میرسه! 

یک ضربه سنگین دیگه از زو و برگشت دیگه از ریوما. 

اما حالا یه اتفاقایی داره میوفته دور تا دور کیث رو به حالت کروری لا نور ابی درخشانی میگیره و کوچیک و کوچیک تر میشه تا اینکه به حالت یک توپ در میاد. 

وقتی توپ بهش رسید وارد همون دایره شد و کیث توپ رو همراه با دایره درخشان که حالا خیلی بزرگتر شده به سمت ریوما میفرسته

ریوما میخواد برش گردونه اما فشار ضربه اینقدر زیاده که محکم به میله های پشتش برخورد میکنه! 

زو_ایچیزن!!!!! تو موفق شدی کاملش کنی، کیث! 

و بعد اسم این ضربه رو میگه"بیو مغناطیس" 

کیث با بی‌تفاوتی امتیاز رو اعلام میکنه:15_0

ریوما دوباره راکتش رو از روی زمین برمیداره و به زمین برمیگرده زو میگه_ایچیزن مراقب باش!!. اون شکل کامل شده ضربه جمینیه! جمینی که ازاد میکنه از ساختار اوپه و از هوا درست شده اما بیو مغناطیس فرق داره هوا رو از داخل توپ ازاد میکنه و باعث میشه صدمه ببینی

در همین حین که زو توضیح میداد کیث دوباره برای انجام بیومغناطیس اماده میشه! 

و ریوما بازم با شدت خیلی زیادی به میله های پشت سر برخورد میکنه و روی زمین میوفته و انگار ایندفعه خیلی درد بیشتری همراهیش میکنه! 

زو_کیث نباید از این حرکت استفاده کنی! 

و بعد رو به ریوما که هنوز بخاطر درد روی زمین نشسته میوه_بابی به قیمت اسیب به بدنت تموم میشه!!! 

اما کیث نمیزاره حرفشو تموم کنه و گفت_پس باید فرار کنین!به خاطر یه خارجی(منظورش ریوماست) دره خرفه ای تنیس که بازی میکردی احمق جلوه داری! 

بریم ببینم بقیه در چه حالنفوجی و کیته که در حال مبارزه دربرابر حملات دو جانبه بودن پشت به پشت هم وایستادن! 

دو نفری که کنار ایستادن همزمان دو توپ شلیک میکنن

کیته و فوجی هردد سعی میکنن بر گردونن اما به هم میخورن و موفق نمیشن! 

اما دو توپی که دوباره به سمتشون اومد باعث شد بدون فکر کار خلاقانه بکنن با یک حرکت ژیمناستیک پریدن بالا و جاشون رو عوض کردن. اینجوری حداقل توپ بهشون نمیخورد

و بعد فوجی گفت_اونا خیلی راحت دارن کنترلمون میکنن! 

کیته_دوبازیکن که اون ور زمین قرار دارن و ما وسط گیر افتادیم! 

فوجی_خب حالا چیکار کنیم؟ 

تا اینا فکر میکنن چیکار کنن ما میریم ببینیم اکایا و سانادا چیکار میکنن 

اعضای کلاک راحت توپاشونو از بین نقش های دروازه رد میکنن و اکایا کم و بیشی موفق میشه اما هردقت اکایا میخواد جواب بده سانادا زودتر میدوئه و رضبه رو برمیگردونه اما هیچ کدوم ازونا از دروازه عبور نمیکنن و فقط بهش برخورد میکنه و دوباره سمت خودش برمیگرده! 

اکایا_بزار منم ضربه بزنم کاپیتان!!! 

اما سانادا توجهی نمیکنه و بعد میگه_مثل باد سریع باش و بعد به حالت صاعقه دوباره میگرده عقب توپ و میگه_و مثل صاعقه حرکت کن! 

بعد با راکت دوباره به توپ ضربه میزنه

توپ به پایین دروازه میخوره و پاره میشه! 

یکی از کلاکی ها با تمسخر گفت_حتی یه توپ هم از حصار رد نکردی! من تعجب میکنم چجوری جزو بهترین های ژاپنی! 

اکایا میگه_کاپیتان اگر تا اخر بازی همنیجوری از قدرتت استفاده کنی تا اخر بازی دووم نمیاری! 

سانادا_عقب وایسا

میریم پیش اتوبه اونم هنوز توی این 4 دیواری گیر افتاده و هوا دیگه الان تاریک شده! 

اتوبه میگه_خدای من دیگه داره تکراری. 

اما حرفشو تموم نکرده بود که با دوتا توپ تنیس واقعی مواجه میشه 

همون عضو کلاک دوتا توپ دیگه ااضفه میکنه و میگه ببینیم کی اخر سر پا می ایسته! 

اتدبه بین 6 توپ که دائم با برخدرد به دیوارا برمیگشتن گیر میوفته و میگه_باید بگم کارت عالیه 

حالا تزوکا و شیرایشی!. 

اونا دابل بازی میکنن 

عوض کلاک ضربه رو میزنه و تزوکا برمیگردونه. 

اما ضربه بعدی باعث میشه شیرایشی بگه_اون ضربه بیرون میره تزوکا 

تزوکا هم متوجه مسیرش میشه و تایید میکنه

توپ دقیقا در مرز خطا رفتن قرار میگیره اما ناگهان داخل زمین میخوره! 

کلاک_0_30

شیرایشی_اون توپ به طور حتم بیرون میرفت ولی تغییر جهت داد!! 

ایندفعه هم همینجوری شد و شیرایشی به این باور بود که ایندفعه بیرون میره اما بازهم همون اتفاق افتاد! 

و دوباره اینجوری شد! 

و بعد به این باور میرسه مشکل از بازی نیست بلکه چشماش نمیتونن درست تشخیص بدن! 

حالا دیگه برگردیم پیش ریوما

ریوما_من فرار نمیکنم!! 

کلاهشو رو سرش میزاره و با لبخند ادامه میده_اونم وقتی که همه چیز داره جالب میشه! 

کیث عصبانی میشه و گفت_مطمئن باش کاری میکنم دیگه هیچوقت نتونی تنیس بازی کنی! 

کیث دوباره بیو مغناطیس میزنه اما ریوما خدذشو روی زمین میچرخونه و دارد توپ بادی بزرگ درخشان میشه و درحالی که شناوره اونو برمیگردونه! 

پیتر با تعجب_برش گردوند!!!! ؟؟؟ 

اما کیث تسلیم نمیشه و دوباره بیو مغناطیس میزنه! 

و ریوما بازهم حرکت مش رو تکرار میکنه! 

و امتیاز به نفع ریوما میشه! 

توپ اینقدر محکم برگشت خورد که باعث شکاف زمین میشه

کیث حسابی عرق میکنه و شکه میشه! 

ریوما کلاهشو صاف میکنه و میگه_خیلی سادست! 

میریم توی ذهن کیث اون بازهم توی یک دریای عمیق تاریک غرق شده و به بالای سرش خیره شده و میگه_من غرقت میکنم جوری که دیگه نتونی بیرون بیای! 

این هم بیو مغناطیس بود؟؟. نه اینبار خیلی فشرده تر و عمیق تر بنظر میرسه و این رو ریوما هم متوجه شدکیث اینبار ضربشو به سمت ریوما نفرستاد بلکه سمت سقف پرتابش کرد! 

توپ با هوای فشرده شده بالای سرشون شکافته می‌ه(هوای خیلی زیادی ازاد میکنه) و باعث میشه مهتابی بزرگگگ پر شمع به طرز نابادری ت بخوره و به سمت ریوما کج بشه توپ از بالا به سمت ریوما رفت درست شبیه یک ابشار اینجوری ریوما نمیتونست وارد توپ بادی بشه و برش گردونه

کیث با فریاد میگه_به مرگ تعظیم کن!!! (شب جلو خونتون منتظرم????????) 

هوا اینقدر زیاد بود که زیر پای ریوما شکافته میشه و اون برها و بارها با شدت به زمین و اطرافش میخوره! 

با صورت روی زمین کشیده میشه و تمام زمین ترک برمیداره! 

ریوما با صورت و شتاب زیاد رو زمین میوفته و بدنش اونقدر ضعف داشت که نتونست بلند بشه! 

زو که دیگه از اسیب پی در پی خسته میشه میگه_دیگه تمومش کن میث معنی برنده شدن مثل این چیه!؟؟ سبم تنیس ما اینطوری نبود!!! 

اونا یاد خاطره های قبلشون افتادن مه همراه هم بازی میکردن و شکست ناپذیر بودن 

حریف این دونفر که میبینن بازی از راه درست نمیتونه اونارو شکست بده به فکر دیگه ای میوفتن! 

اول راکتش رو جوری میگیره انگار میخواد ضربه کوتاه بزنه و زو میدونه کیث این ضربه رو پاسخ میده اما خرفش با یه اسمش سریع توپ رو به میث میزنه تا صدمه ببینه

حملات اونا روی زو متمرکز شده و کیث رو عصبانی میکرد

زو اینقدر تحت حمله بود که بدنش کاملا اسیب دیده و از پا در میاد

و اینجا دقیقا همون جاییه که کیث اولین بار رضبه بیو مغناطیس رو میزنه و برای انتقام دوستش اسیب جدی به بازیکنا میزنه

اونا بخاطر ضربه اون کیث رو از باشگاه اخراج میکنن و اینجوری باشگاهی دیگه اونارو قبول نمیکرد! 

اونا از بازی تنیس واقعی تبعید شدن! 

حالا کیث روی سازه های کنار دریا نشسته و زو کنارشه 

اما کیث خودشو به عقب پرت میکنه و توی دریا میوفته! 

زو هم که متوجه شد بدون هیچ فکری برای بالا اوردنش خوذشو تو اب میندازه! 

و صحنه بعدی دقیقا همون چیزیه که توی ذهن کیث بود اون توی ابه و به بالا خیره شده به ندبه خددش تنهایی سقوط کرد! 

کیث در برابر تمام حرف هایی که زو کرد گفت_فراموش کردم/زو مشتش رو به هم فشار میده و میگه_برای محافظت از من تو از پشت افتادی!!!! فکر میکردم نمیتونم تنهات بزارم!! فکر کردم توی سقوط باهاتم، بخاطر تو!! ولی اشتباه میکردم! کیث نیازی به سقوط کردن نیست بیا از اول شروع کنیم!! 

کیث_ چی رو؟؟ 

زو تعجب میکنه. 

کیث که دید جوابی دریافت نکرد سوالشو دوباره تکرار کرد_چی رو از نو شروع کنیم؟ 

این مکالمه باعث شد ریوما یکم استراحت کنه! 

بلند شدو گفت_اینجوری نیست که تو یه ادم ترسویی؟؟؟ 

(جلل خالق!!! یه خراش هم روش نیوفتاد) 

ریوما راکت رو به دست چپ میده! 

ریوما_بیا دوباره شروع کنیم! 

کیث_تو خیلی سمجی بچه! 

ریوما محکم سرو میزنه کیث با بیومغناطیس برش میگردونه! و باز هم اونو به سقف پرتاب کرد! 

ریوما از محدوده استفاده میکنه و وقتی توپ به سمتش هجوم میاره اون موفق میشه هوای اطرافش رو پس بزنه و توپ رو برگردونه! 

ریوما هم هوارو جمع میکنه و بلهههه اون داره بیو مغناطیس میزنه!!!! 

ریوما هم دقیقا ضربشو به سقف میزنه اما هوا رو همون بالا متوقف میکنه و برعکس کیث اسیبی وارد نمیکنه و فقط امتیازشو میگیره(به این میگن عاقل) 

ریوما_0_15

زو_تونست تو همچین زمان کوتاهیی یاد بگیره؟؟؟ 

کیث لبخند میزنه و میگه_چه باحال تو داری به طور غریزی بازی میکنی و این بیشتر از توانته! 

 

خستهههههه شدممممممم 

بقیش پارت بعدی????????????❤️❤️❤️❤️

 

 


رمان های ریوما????

سلام به همههههه

نگران نباشین ان سوی شب بی شک گذاشته میشه❤️❤️❤️????

فقط ببخشید دیر میزارم بخدا دیشب دست راستم شکست منم اصن عادت ندارم با دست چپ تایپ کنم هرچی مینویسم غلط غولوط میشه یه جمله میخوام بنویسم ده تا غلط درمیاد از توش ????????

من حتما قسمتو میزارم چون قول دادم فقط احتمالا تا 2 طول میکشه????❤️


رمان های ریوما????

توضیحات: این اهنگ رو ریوما و کینتارو بعد از مسابقات نیمه نهایی خوندن که 

تویاما با یه ضربه هادوکیو توپ رو سمت ریوما پرتاپ میکنه و ریوما برش میگردونه اما توپ از وسط نصف میشه و باعث میشه هردو 1 امتیاز بگیرن چون مسابقه قرار بود 1 امتیازی باشه پس 50 برد 50 باخت محسوب میشد


رمان های ریوما????

Gakkō:مدرسه

❤️????❤️

Hōmu:خانه

❤️????❤️

Yādo:حیاط

❤️????❤️

Yakkyoku:داروخانه

❤️☀️❤️

Byōin:بیمارستان

❤️????️❤️

Ichiba:بازار

❤️❄️❤️

Sūpāmāketto:سوپر مارکت

❤️⛄❤️

Jiin:معبد(مکان مقدس)

❤️????❤️

Banku:بانک

❤️????❤️

Sutajiamu:ورزشگاه

❤️????❤️

Pan-ya:نانوایی

❤️????❤️

Okashi:شیرینی فروشی

❤️????❤️

Kankō-chi:مناطق دیدنی

❤️????❤️

Yuenchi:شهربازی

❤️????❤️

Eigakan:سینما

❤️????❤️

Mitsurin:جنگل

 

کلمات تموم شد اگر میخواستین

کلمه یا جمله ای رو بدونین حتما بگین واستون میزارم????

 

 


رمان های ریوما????

دوستان فردا دوباره یه عااالمه فعالیت جدید داریم از جمله:

پارت های جدید سینمایی قلعه بریتانیا، زبان، میخوام واستون کلیپی که ریوما توش پرنسس میشه رو زیر نویس کنم و بزارم(البته اگر باز این مراجع قضایی حذف نکنن)کلی میکس و اهنگ های شاهزاده تنیس و قسمت جدید رمان و خلاصه یا عالمه فعالیت دیگه که اگر سر نزنی به وب از کفت میرن????♥️♥️♥️????????????

چپتر 3 مانگا شاهزاده تنیس پس از مدرسه هم هست????????


رمان های ریوما????

سلام سلام به دوستای خوب خودم 

امیدوارم که حال همتون خوب خوب باشه 

خوب خوب میرم سر اصل مطلب????????

 

به گوش باشید که قسمت جدبد رمان تقدیر امشب گذاشته میشه ????????

میدونم شاید بخاطر این حجم از تاخیراتی که تو گذاشتن رمان داشتم خیلیاتون داستان رمانو فراموش کردین 

پس ازتون میخوام اونایی که رمانو نخوندن و یا اونایی که فراموش کردن برن یه نگاه کوچولویی به قسمتای قبل داشته باشن ????????

هطور که قبلا گفته بودم ژانر رمانم غمگین و جنایی هستش????????????(برای علاغمندان رمانا ی غمگین????????)

و یه عذر خواهی مجدد هم بکنم از همه دوستان بابت این همه تاخیر 

دوستتون دارم 

فعلا ????????



رمان های ریوما????

سلام به همگی خسته نباشین❤️❤️❤️

دوستان راستش برای قسمت جدید ان سوی شب میخواستم نظرتون رو بدونم 

فردا پنجشنبه و من طبیعتا تعطیلم میتونم تا فردا کلی بنویسم و یه قسمت طولانی در بیارم

چون وقتم کاملا ازاده. 

و یا میتونم امشب به اندازه قسمتای دیگه بنویسم براتون بزارم????

چون خیلیا گفتین زود بزارم و باز عده ای درخواست داشتن که بیشتر بنویسم واسه همین دوست داشتم نظر شما هم بدونم????????????

 

 

بر اساس رای شما فردا یه قسمت طولانی میزارم❤️

از کسایی که درخواست امروز رو داشتن واقعا معذرت میخوام

ولی حتما فردا یه قسمت خوب رو براتون میزارم????????????


رمان های ریوما????

سلام دوستان عزیزی که تا به این لحظه منتظر قسمت جدید رمان آن سوی شب هستید

Rooz sefid هستم

متاسفانه مطلع شدیم  یکتا جان (ytra) نویسنده عزیز رمان  آن سوی شب به کرونا مبتلا شدن  و الان بیمارستان بستری هستند????????????

به همین دلیل به اطلاع میرسانم که رمان آن سوی ‌شب امشب گذاشته نمیشه 

لطفا برای شفای هر چه زود تر این نویسنده جوان دعا بفرمایید ????????????????????????????????????

التماس دعا 

"یا علی "



رمان های ریوما????

https://aparat.com/v/aWRPE

 

دوستان ادرس بالا برای علاقه مندان به نقاشیه انیمه با کشیدن نقتشی شیل فانتوم هایو هستش و کار اعضای خودمه♥️

اگر ویدیو رو دیدید میتونید همنیجا یا در بخش نظرات ویدیو، نظرتون رو اعلام کنین ❤️


رمان های ریوما????

ریوما

 

 

 

آئوکو:

   پاییز شده بود. هوا سرد بود. برگ های درختان روی خیابان‌ها و کوچه‌ها فرش بزرگی پهن کرده بود 

هاله‌ای کم از نور چشمام رو نوازش میکرد ‌

بلند شدم و کش و قوسی به خودم دادم

ساعتو نگاه کردم هفت ربع کم.

_واااایییدانشگاه دیر شد!!

امروز اولین روز دانشگاه بود .

بلند شدم و سریع رفتم سمت دستشوییبعد از اون امدم توی اتاقمو لباسامو عوض کردمروبروی اینه ایستادم و موهامو شونه میزدم .

بعد از اون کیفم رو برداشتم و رفتم طبقه پایین .مامانم داشت صبحانه رو اماده میکرد

_سلام مامان

_سلام .

و سریع رفتم سمت در ‌ داشتم کفشام رو میپوشیدم.

+کجا صبحانتو نخوردی

-نمیخوام .خیلی دیرم شدههه

بلند شدم.‌

_خداحافظ مامان.

+خدانگهدار .مراقب خودت باش‌.روز اول دانشگاه خوش بگذره.

_ممنون

بعد کلی دویدن .به در دانشگاه رسیدم.

نفس نفس میزدم امیدوارم دیر نکرده باشم.

 

باد توی موهام موج می‌انداختهوای خنکی بود. این هوا رو دوست داشتم 

 

  در دانشگاه خیلی بزرگ بود و روی تابلو بالای در نوشته شده بود ."دانشگاه سیگاکو "

 

  رفتم داخل حیاط قشنگی بود. خیلی بزرگ بود کنار در باغچه‌ بزرگی بودکلی تنوع گل و گیاه داشت????

 

همه ی بچه ها داشتند به سمت سالن می رفتندوارد سالن شدم یه سالن بزرگ . توی صف وایستادم. مدیر هم کم کم وارد شد و شروع به سخنرانی کردخداروشکر دیر نرسیدم????.

 

 داشتم با انگشتام بازی می کردم.حوصله مدیر و سخنرانیاش رو نداشتم ????

تو همین افکار بودم که با صدای یه نفر به خودم اومدم. 

 

_ائوکو.

 

صداش خیلی اشنا بود.نکنه مگه میشد؟ اونم اینجا! امکان نداشت. قدرت بلند کردن سرم رو نداشتم

 

_منو یادته ریوما هستم 

 

 باحرفی که زد مطمئن شدم که خودشه.

 

با این حرفش خشکم زد حالم اصلا خوب نبود رفتم سمت حیاط ازش متنفر بودم

 

 آبی به صورتم زدم و روی نیمکت کنار باغ نشستم

 

_آئوکو! خودتی؟ اینجا چی کار می کنی؟

 

 ریوما بود. نمی خواستم باهاش گرم بگیرم، حرف بزنم یا حتی ببینمش. ازش متنفر بودم.

 

از جام پاشدم و بدون هیچ حرفی به سمت کلاس رفتم. دستم رو گرفت و نذاشت جلوتر برم.

 

_صب کن

 

_دانشگاه جای درس خوندنه. یعنی این هم نمیدونی آقای محترم؟

 

از لحن خیلی تندم تعجب کرد. میدونست وقتی کلمه "آقای محترم "رو به کار می برم خیلی جدی هستم.

 

چون منو خیلی خوب میشناخت. وقتی کوچیک تر بودیم همیشه وقتی از دستش عصبانی یا حرصی بودم، اونو اینطوری صدا می کردم.

 

_ولی.

 

دستم رو آروم ول کرد. میدونستم ناراحت شده، اما برام مهم نبود.

 

  به سمت کلاس رفتم. روی نیمکتم نشستم. هیچکس توی کلاس نبود، همه تو حیاط بودن. 

نمیخواستم برم توی حیاط. مخصوصا حالا که اون تو حیاط بود. 

 

سرم رو روی دستم خوابوندم. وقتی به امروز فکر می کنم، تنها فقط چهره ی اون جلوی چشمم میاد. میخوام اونو فراموش کنم. میخوام گذشته رو فراموش کنم. اما انگاری نمیشه. نگاهم به سمت در رفت.

 

یه پسر توی چارچوب وایستاده بود و به من نگاه می کرد.

 

یکم نزدیکتر شد. _ناکاموری ائوکو .‌ درسته؟

 

بهتم زده بود. منو از کجا میشناخت؟ خب احمق مثلا دانشجو این دانشگاهی دیگه.

 

_ب.بله. خودم هستم.

 

لبخندی زد_من کوروبا و هستم. همکلاسی شما و نماینده این کلاس. از آشنایی باهات خوشبختم.

 

_ه.همچنین

 

نمیدونم چرا به پته پته افتاده بودم. مگه من چم بود؟

 

_چرا تو هوای به این خوبی تو حیاط نیستی؟

 

_آ.آخه.

 

انگشت اشاره اش رو گذاشت روی لبم و نذاشت ادامه بدم_موافقی باهم بریم هواخوری؟

 

_ب.بله

 

دستم رو گرفت و از کلاس رفتیم بیرونکوروبا سان قد بلندی داشت .باموهای بور و چشمای ابی که مثه الماس میدرخشیدن????

 

ریوما رو دیدم که داره تو زمین تنیس تنهایی بازی میکنه.یه جوری به دیوار ضربه میزد که انگار میخواد دیوار رو بتره. عصبانی بود؟ از چی؟ همیشه وقتی عصبانی بود اینطوری بازی میکرد. اونم عصبانیت به خاطر یکی دیگه نه خودش. یعنی کسی دوست دخترش رو اذیت کرده بود؟ اصلا اون دوست دختر داشت؟

 

_ولش کن. همیشه اعصابش خط خطیه!

 

_واقعا کوروبا سان؟

 

_اره. وایسا ببینم تو به من گفتی کوروبا سان؟

 

خندید_اینجوری راحت نیستم. و صدام کن.

 

و؟ به این زودی باهاش خودمونی شم؟

 

_ولی

 

حرفمو قطع کرد _کیـ.روباشه؟

 

داشتم از خجالت آب میشدم. نمیخواستم این بحث رو بیشتر ادامه بدم_باشهو

 

با گفتن این کلمه دیگه داشتم میرفتم تو زمین. اونم به قیافه آب شده من لبخند زد_آفرین

 

خوشحال بودم. تو روز اول مدرسه تونسته بودم با یکی صمیمی شم. دیگه تنها نبودم. با این حال نگاه های سنگین بقیه رو رو خودم حس میکردم. سرم رو بالا آوردم. بیشتر دخترای دانشگاه اومده بودن و مارو نگاه میکردن و در گوش هم پچ پچ می کردند. یجوری منو نگاه میکردن انگار من اومدم عاشق شوهر اونا شدم. آهی کشیدم.

 

و سرش رو آورد نزدیک و در گوش من گفت_به نظرم زیاد نزدیکشون نشو. خوششون نمیاد کسی نزدیکم بشه. ولی میدونی.نظر من مهمه و من میخوام که پیشم باشی.

 

حس کردم لپام گل انداخت. خیلی وقت بود که تو تنهایی زندگی میکردم. از این زندگی جدیدم خوشحال بودم.

 

_ائوکو!

 

سرم رو بالا آوردم.

 

ریوما بود و داشت سمتم می دوید. رومو ازش گرفتم و دست و رو کشیدم که یعنی بریم. احتمالا اونم همین رو میخواست چون زود برگشت و میخواست بره که ریوما اون یکی دستمو کشید.

 

_ائوکو! باید باهات حرف بزنم.

 

دستمو از تو دستش کشیدم و راه افتادم که برم.

 

اومد جلوم و گفت_آئوکو!

 

نمیخواستم باهاش حرف بزنم. و دم گوشم اروم گفت: به نظرم برو باهاش صحبت کن. این کسی نیست که ولت کنه. فقط زیاد طولش نده.

 

آهی کشیدم_چیه؟

 

_باید تنها باهات صحبت کنم.

 

نگاهی به و انداختم. سرش رو به نشونه باشه ت داد. منم باهاش رفتم پشت دانشگاه که ببینم چی میگه.

 

رفتیم پشت دانشگاه. به من نگاه کرد و با صدایی آروم گفت_خوب گوش کن ببین چی میگم.

 

سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم. اما می خواستم ببینم چی میگه.

 

_تو این مدرسه به هیچ کسِ هیچ کس اعتماد نکن. و با هر کسی گرم نگیر(اشاره به و)

 

جان؟ چی شد؟ جدا هنگ کردم.

 

سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم_چرا؟ چه فرقی به حال تو میکنه.

 

معلوم بود عصبانی شده

_همین که الان شنیدی.

 

اون قاطی کرده بود یا من اشتباه شنیده بودم؟؟

 

داشتم می رفتم که گفت_کجا با این عجله؟

 

_حرف دیگه ای نداری؟ میرم پیش و

 

_ اصلا شنیدی چی گفتم؟

 

_بله خیلی هم کامل شنیدم.

 

_پس کجا؟

 

یه نیشخند زدم و گفتم_خیلی معذرت میخوام آقا. یکی به من گفت به هیشکی اعتماد نکنم. نمیتونم باهاتون حرف بزنم.

 

از قیافش معلوم بود حرصش دراومده. تقصیر من چیه؟ تقصیر خودشه که میاد وقت با ارزش منو می گیره چرت و پرت میگه (چقدر هم من الان وقتم باارزشه)

 

اصلا ولش کن. من که رفتم پیش و.

 

دستمو از پشت گرفت و محکم فشار داد.

 

_صب کن

 

_نگاه کن تو نمیتونی بگی من چیکار کنم چیکار نکنم. من

 

تا نگام بهش افتاد دیگه نتونستم حرف بزنم. سرش رو انداخته بود پایین اما میدونستم که ناراحته. همیشه سرش رو می انداخت پایین تا کسی ناراحتیشو نبینه.

 

چند ثانیه تو همین وضع موندیم. دستمو ول کرد اما با صدایی که از ته چاه میومد گفت_فقط مراقب خودت باش.

 

_چ.چی؟

 

_هیچی. برو.

 

یعنی از حرفی که زد پشیمون شده بود؟ نمیدونم. راه افتادم که زودتر به و برسم که نگران نشه. اون رو از دور دیدم:

 

کــــــــیــرو

 

صداش کردم و براش دست ت دادم.

 

لبخندی زد و ایستاد تا من برسم

 

_خب. ریوما بهت چی گفت؟

 

_اون گفت مراقبِاون گفت میخواد تو پروژه دانشگاه باهام هم گروه شه.

 

قیافش علامت سوال شدسوال. یهو زد زیر خنده _میدونستم خجالتیه اما تا این حد؟(اشاره به اونجایی که ریوما میگه باید باهات تنها صحبت کنم.)

 

خندیدم. نمیدونم چرا حقیقتو بهش نگفتم. هنوزم اون چهره ی ناراحت ریوما(که البته سرش زیر بود و اصلا معلوم نبود) جلوی چشمامه. وجدانم اجازه نمیده حقیقتو بهش بگم.(وجدان: من اجازه رو دادم. چرا دروغ سر هم میکنی؟ من: من منظورم یه وجدان دیگه بود. وجدان: مگه چند تا وجدان داری؟ من: گیر دادیا) همینجوری تو خیالات بودم که و گفت_فردا بعد مدرسه میای دوتایی بریم کافی شاپ؟

 

_البته.

 

وایسا چی شد؟؟؟؟؟؟ هنوز هیچی نشده قرار گذاشتم؟؟؟؟؟؟ ????

 

 

 

????????????????????????????????????????????????????????????????

این پارت تموم امیدوارم خوشتون اومده باشه

برای پارت بعدی 10 نظر☺????


رمان های ریوما????

بیوگرافی شخصیت‌های فریاد عشق

 

ریوما

 

ریوما ایچیزن(Ryoma Echizen)

 

ریوما

 

ائوکو ناکاموری(Aoko Nakamori)

 

ریوما

 

و کوروبا(o kuroba) 

 

????????????????????????????????????????

خب فعلا تا همینجا اینارو داشته باشین☺????

????????????????????????????????????????


رمان های ریوما????

????????

در تمام ین لحظه ریــــومـــا داشــــت بـه ســـاکـــانــو نگاه میکرد ????

و ســــاکـــانــو در تمام این مدت داشت به توپ نگاه میکرد????????????‍♀️

دِ لامصب داری با توپ خداحافظیمیکنی یا با ریــــومـــا؟????


رمان های ریوما????

ان سوی شب

 

*میکوئل*

 

چشمامو باز کردم ساعت 12 شب بود سه ساعت از اوج شب میگذره. 

دور و برمو نگاه کردم 

هنوز خبری از ریوما نیست!! 

کم کم داشتم نگران میشدم البته از ریوما بعید نیست یهو غیبش بزنه و روز بعد پیداش شه

+چجوری هنوز خوابت نبرده؟

_فریالتازه بهوش اومدم! 

+که اینطور! پسرسر به هوامون کوش؟ 

_ساعتای 10 گفت میره یکم راه بره ولی هنوز نیومده! 

+حتما رفته شهر! ازون که بعید نیست

خودمم اول همین فکر رو میکردم ولی اگه رفته بیرون و تا الان برنگشته یعنی وقتش شده؟ 

®®®®®®®®®®®®®®®®®

*ریوما*

 

_که گفتی حقیقت؟ 

+اره حقیقت. 

به بالای درخت نگاه کردم همون دختر مومیایی پاهاش رو دور شاخه حلقه کرده بودو خودشو مثل خفاش اویزون کرد! 

 

_توقع ندارم حقیقت رو از کسی که بی منطق امپول تو چشم مردم میکنه چیزی از حقیفت بشنوم! 

+خیلی بهش لطف کردم فقط چشمامو گرفتم! 

_تو چته؟؟. مشکلت دقیقا با ادما چیه اصن فازتو درک نمیکنم! 

+انتاظر ندارم اینو از زبون تو بشنوم کد 24!

_کد 24؟؟.اینجوری صدام نکن! 

+ولی مگه این همون اسمی نیست که وارثت روت گذاشت؟؟ 

وارث؟؟؟ یعنی چی!!!. منظورش از وارث. چیه!! 

_وارث؟ من وارث چیم؟ 

+اخی! طفلکی!! اصن خبر نداری نه؟؟ 

_از چی باید خبر داشته باشم؟؟ 

+ههههه.تاحالا به رقم کدت دقت کردی؟یک شبانه روز 24 ساعتهدرسته؟

نیاز نبود حرفشو تایید کنم کاملا واضحه و نیاز به تاییدم نیست! 

+میخوای کمکت کنم بفهمی چرا جک کدت رو 24 گذاشت؟ 

_این کد. معنی خاصی نداره 

خنده هاش بلند تر شد

+هنوزم نفهمیدی.

حالا این کد چه ربطی به شبانه روز داره اخه؟ ????

+عدد 24 رو در نظر بگیر. اگر 2 با 4 جمع بشه عدد بدست اومده چند میشه؟ 

ابروهامو بالا انداخت و درحالی که دست به سینه ایستاده بودم بهش نگاه میکردم

+بگو دیگه! 

_6 میشه که چی؟؟؟ 

+درسته جواب شیشه حالا تو توی چه سنی خانوادتو از دست دادی؟ 

انگار سیستم نفس کشیدن از ذهنم پاک شد زیر لب زمزمه کردم_. 6!

<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

*سوباکی*

 

_ههههه.اره واقعا جالبه! 

امانه+البته این حرف مادربزرگم بود 

_حرفش عاقلانه بوده

+اوه بیخیال تو دیگه اینو نگو! هههه

_خب دیگه دیر وقته بهتره من برم خونه! 

+تا اونجا باهات میام! 

_نه نه نیازی نیست! خودم میرم! 

+نمیشه که این موقع شب تنهایی بری! 

دیگه حرفی نزدمزیر یه اسمون اشنا.با کسی که کاملا غریبه بود قدم میزدم مثل یه حس تازه و عجیب بود! 

اما اینکه خوبه یا بد واقعا نمیدونم 

دور و اطرافم رو بررسی کردم شاید اومده باشه! 

+چیزی گم کردی؟ 

_نهنه گم نکردم

+دنبال همون دوستتی نه؟ 

_ریوما؟؟؟. نه بابا اون اون نمیاد! 

+اصلا وقت نشد راجبش حرف بزنیم 

_نیازی هم نیسچون واقعا چیز مهمی نیست 

+خیلی وقته باهم دوستین نه؟ 

_اره خیلی کم باشه 7 یا8 سالی هست

+ولی اصلا باهم راحت نیستین. 

_چرا ما باهم راحتیم!!! 

+ولی وقتی راجب ملاقاتمون پرسید خیلی دستپاچه شدی

_فقط نمیخوام ناراحتش کنم. بعد یه مدت طولانی میبینمش! 

+یه مدت طولانی. مثلا1 سال؟ 

_نه. کاش یک سال سه ساله 

+واو! تحسین برانگیزه! 

_چیش دقیقا تحسین برانگیزه؟ 

+اینکه تونستین سه سال رو اینجوری بگذرونین. من اگه یه بهترین دوست داشتم احتمالا نمیتونستم تحملش کنم! 

_مگه نداری؟ 

+خب من یه سری تفاوت دارم که کسی نمیتونه باهاش بسازه پس نمیتونم کسی رو کنار خودم نگه دارم! 

با لبخند گفتم_مطمئنم توهم دوستای خوبی پیدا میکنی. 

چشمش رو از خیابون خلوت مقابلش دوخت و با نگاه به من گفت_مطمئنم همینطور

رد ارومی از رژ گونه روی لپ هام افتاد. 

+ریوما باید گذشته عجیبی داشته باشه نه؟ 

_چرا این حرف رو میزنی؟ 

+فقط حدس زدم! 

خیلی عجیبه مکالمون هر 15 دقیقه ای به دونستن در مورد ریوما تغییر میکرد و همشم با سوال "یکم بیشتر راجب دوستت بگو" شروع میشد

_چرا میخوای راجب این قضیه صحبت کنی؟ 

+ادم فوضولیم! ????

یکم حس عذاب وجدان بهم دست داد! 

_نه بابا این چه حرفیه!! اره خب همینطوره! او اینجارو رسیدیم! 

+اینجا که کافست! 

_اره خب کافه پدرو مادرمه ولی طبقه بالاش خونه خودمونه

+چه جالب! حتما میام یه سری میزنم! 

_خب ممنونم امشب واقعا خوش گذشت

+به منم همینطور بی صبرانه منتظرم بازم همو ببینیم!.

_منم همینطور شب بخیر امانه

+شب توهم بخیر سوباکی☺️

 

اصلا متوجه نشدم ساعت نزدیک 12 شده! 

ساساکی بی شک فردا با کیک له شده یکیم میکنه! 

کفشامو طبقه پایین در آوردم تا بالا رفتن از پله اا باعث ایجاد صدا نشه! 

+سوباکی؟؟؟ 

قلبممممم از جا درومدددددد

_ساساکی؟؟؟. چرا نخوابیدی؟؟؟؟؟ 

+منتظرت بودم کجا بودی! 

_خب با یکی از دوستام بیرون بودم!. 

+سوباکی من واقعا خوشحالم که به خودت اومدی و به تفریحت میرسی ولی یکمم مراعات کن هر شب بدون خبر میزاری میری و نه زنگ میزنی نه هیچی تا نصف شبم که خونه نمیای!!! 

_باشه معذرت میخوام. میشه برم بخوابم؟ 

+اون دوستت که همیشه کلاه رو سرش میندازه اومد پیشت؟ 

پسری که کلاه رو سرش میندازه؟؟ ریوما رو میگفت؟؟ 

_اره دیدمش چطور؟ 

+صبح اومد کافه سراغتو میگرفت برای همون گفتم! 

ریوما صبح دنبالم میگشته؟؟؟ 

_فردا صحبت میکنیم برو بخواب دیر وقته مگه فردا دانشگاه نداری! 

+باشه شب بخیر

سوییشرتمو انداختم روی صندلیم! 

خودمو رو تخت ولو کردم و به سقف خیره شدم! 

"فلش بک به چندین ساعت قبل" 

 

پشت میز رفت و دستای خون الودش رو با دستمال تمیز میکرد و اثر قرمز رو پاک کرد

_تو کاملا دیوونه ای!!!! 

+دیوونه هارو چجوری توصیف میکنی؟ 

_تو خودت رو چجوری توصیف میکنی منم به این افراد میگم دیوونه! 

+جالبه. حالا میدونی من به چه افرادی میگم دیوونه؟ 

دستش رو داخل یکی از بشر ها برد و یه چشم با رنگ دیگه جایگزین قسمت خالی پلکش کرد! 

+من به کسایی که یه اشتباه رو چند بار تکرار میکنن میگم دیوونه! و توی این زمینه تو دیوونه ترین کسی هستی که دیدم! البته اون پسرم کمی از تو نداره واقعا جای سواله واسم چرا وقتی با مرگ میتونست به ارامش برسه دوباره تظاهر به برگشتن کرد! 

تظاهر به برگشتن؟؟؟ 

_کسی که داره تظاهر میکنی تویی. 

+بیینم تو واقعا باور کردی که اون مرده و زنده شده یا اون طلسم واقعیه مگه نه؟ 

_اگه خودش اینو گفته پس اره باور میکنم! 

+چون تو هم یه احمقی! نه طلسمی در کاره و نه مرگی! 

"زمان حال" 

"نه طلسمی در کاره و نه مرگی" 

 

دیگه نمیدونم. باید چی رو باور کنم! 

بالاخره تمام این سوالا لعنتی جوابشون رو پیدا میکنن به هر قیمتی شده 

=======================================

*ریوما*

 

+تعجب کردی؟؟.فکر میکردم اینقدر اتفاق عجیب واست افتاده که اینا واست طبیعین! 

این جمع فقط اتفاقیه!!!. 

عمرا درست نیست!! 

_حالا چون یه جمع تصادفن با زندگی من مطابقت داره توقع داری به چی برسم؟ 

+تصادفی هان؟؟ واقعا ازین کلمه متنفرم! حالا که تو یه جمع رو تصادفی میدونی بیا اینجوری بریم جلو

 

وقتی اینو گفت خودشو از روی شاخه پرت کرد پایین. 

+تو سن مرگ جک رو میدونی مگه نه؟ 

_میدونم. 

+خب سنی که اون فوت کرد مگه 24 سالگی نبود؟ توسط خود تو!!. اینم تصادفی بود؟؟. مگ تو اون طلسم رستاخیزی رو از دفتر خود اون دانشمند دیوونه کش نرفتی؟؟ پس اگر رستاخیزی برای افراد مرده عمل میکنه چرا تو الان اینجایی و

کسی که خودش این طلسمارو پیدا کرده الان تو قبرش پوسیده؟؟؟.

 

انگار.دیگه خون به مغزم نمیرسه!!! 

نمیتونم فکر کنم! 

فقط خاطرات تو ذهنم مروز میشد. چیزایی که میدونستم. و به یاد میاوردمشون! 

نه میتونستم حرف بزنم و نه میشد باور کنم. 

+اگر اون طلسم واقعا کار میکردمطمئنا اون خیلی زودتر از تو به دنیا برمیگشت

_روک و راست بگو میخوای چی بگی!!! 

با خنده رو چمنا نشست و گفت_هنوز نفهمیدی؟؟؟بزار با این سوال جوابتو بدم اصلا مطمئنی اون شب مردی؟؟. چیشد؟؟ چرا زبونتو موش خورد؟؟ 

من. واقعا مرده بودم!.

+سه سال پیش شما باهم توی اون صحرا روبرو میشین و هردوتون همزمان به هم شلیک میکنین ولی هردو سرپا میمونین تا زمانی که سروکله همون دختره پیدا میشه و تو مجبور میشی برای زنده نگه داشتن اون شلیک دومت رو بزنی نه؟؟؟ 

 

اون چطوری تمام اینارو با جزئیاتش میدونست!؟؟؟ 

این واقعا. ترسناکه! 

+شلیک دوم بالخره جک رو میکشه و تیر اول تورو کم کم از پا در میاره ولی از کجا میدونی که واقعا اون شلیک یک گلوله بود و تورو کشته؟

_اون گلوله بود! 

+مگه بار اول که بهت شلیک کردن یک ربات کوچولو برای راه پیدا کردن به قلبت نبود؟؟چجوری میتونی مطمئن باشی این بارم همینجوری نبوده؟؟؟ 

_تو اینارو از کجا میدونی؟؟ 

+مطمئنی بین این همه سردرگمیت باید اینو بپرسی؟ 

_ولی ولی اگه من نمرده بودم پس چجوری.

+فقط در حد یه فرضه ولی.بیا فکر کنیم اون شلیک تورو به یه کما برده و اون گلوله درواقع یه شک دهنده خیلی کوچولو بوده که برای بیدار کردن تو، توی تاریخ دقیق برنامه ریزی شده! 

 

_مسخرس!!!.چرا همچین فکری میکنی؟ 

+نمیدونم شاید بخاطر اینه که روزی که از خواب توی قبر جعلیت بیدار شدی دقیقا 6/24 بود کدی که کل زندگیت روش برنامه ریزی شده! 

 

درسته. روزی که چشمامو باز کردم. روز 24 از ششمین ماه سال بود! 

این تصادفی نیست. نمیتونست باشه! من خودم باور کردم که واقعا مرده بودم! 

+قبول کن ریوما ایچیزنمرگ تو همش یه نمایش تظاهری بود و اونا فقط بانمود میکردن که مردی. همونطور که برای خانوادت یه نمایش مرگ جعلی ساختن! 

 

تموووم شدد❤️❤️❤️❤️❤️

نظر یادتون نره????????????????

10 نظر بشه دیگه این همه فکر کردم????????????❤️????

 

 

 

 

 

 


رمان های ریوما????

اموزش زبان ژاپنی

Sono kyarakutā wa totemo mirikitekidesu:اون شخصیت بسیار جذابی هست

Don'na anime ni kyōmigārimasu ka?:به چه انیمه ای علاقه داری؟

Watashi no sukina anime wa….:انیمه مورد علاقه من. هست

Watashi wa sore o mita:من ان را دیدم

Kyōmibukaidesu ne:جالب بنظر میرسد

Zettai ni mimasu:حتما تماشا خواهم کرد

Watashi ga mita naka de saikō no animedesu:بهترین انیمه ای که دیدم

Subarashī:فوق العاده است

Shōkai shite moraemasu ka?:میتوانی به من معرفی کنی؟

Dōi suru:موافق هستم

Don'na kyarakutā ga sukidesu ka?:از چه کاراکتری خوشت میاید؟

Kanojo wa on'nanoko/ otokonokodesu ka?:ایا او یک دختر/پسر است؟

Watashi no sukina kyarakutā-mei wa :نام کاراکتر مورد علاقه من است

Issho ni mitaidesu:امیدوارم بتوانیم باهم تماشا کنیم

Janru:ژانر

Kowai:ترسناک

Iyana:چندش اور

Mainichi:روزمره

Okashī:خنده دار

Fushigina:معمایی

Tanoshī:لذت بخش

Otaku no sekai:دنیای اوتاکو ها

 

امیدوارم این درس مفید بوده باشه????????????????


رمان های ریوما????

ریوما 

با حرص قدم برمیداشتم یه عمر برای راهنمایی باید کله سحر از خواب پامیشدم الان برای دبیرستان

وجی_البته خیلی هم کله سحر نیستا ساعت ۸ صبح

من_تو خفه شو

وجی_بی ادب اصن باهات گهرم

من_به جهنم درکی

وجی_کجا

من_وجی اعصاب ندارم میزنم لهت میکنما

وجی_باش بابا اودافظ

اینم از وجی ما مردم وجی دارن منم وجی دارم والا????????????

توهمین فکرا بودم که با یه نفر برخورد دارم 

جفتمون افتادیم زمین سرمو بلند کردم به یه دختر برخورد کرده بودم

اونم سرسو آورد بالا که مات موندم

چهره هامون فوق العاده شبیه هم بودن (شرط میبندم فک کردین میشناستش)

من_دختره حواست کجاست

دختره_دختره خواهرته من اسم دارم

من_اولا که من خواهر ندارم دوما وقتی اسمتو نمیدون.

دختره_اسمم الاست الا بلنتاین 

من_باشه الا ببین من امروز همینجوری اعصاب خرابه دیگه حوصله بحث کردن با تورو ندارم پس خدانگهدار

و بدون اینکه توجه کنم میخواد باهام حرف بزنه یا نه از جام بلند شدم و رفتم سمت کلاس

الا

هیعععععع پسره بیشور انگار من بوقم این وسط عین خ(بووووووووووق) راه افتاده داره میره از جام بلند شدم و لباسم و تدم و راه افتادم سمت ساختمون مدرسه

داشتم میرفتم سمت کلاس که تابلوی اعلانات توجهمو جلب کرد

"قابل توجه دانش آموزان سال اول دبیرستان بدینوسیله اعلام میدارم طبق قوانین مدرسه تمامی دانش آموزان به گروه های دونفره تقسیم میشوند  لطفا از فهرست زیر نام خود و همگروهی خور را پیدا کنید توجه کنید عکس دانش آموزان هم درکنار نامشون موجوده

دنبال اسمم گشتم .آها پیداش کردم الا بلنتاین اسم همگروهیم کی بود آها ریوما ایچیزن رفتم عکسشو ببینم که.چییییییییییییی این همون پسرست که جلوی در خورد بهم

وجی_جون عمت .اون خورد بهت؟????

من_وجی ببند دهنتو یجوری میزنمت یه سر بری سیاره مشتری و برگردی ها????

وجی_باش بابابیاعصاب

از زبون شخصی ناشناس

با دقت بچه ها رو زیر نظر گرفته بودیم که اون لبخندی زد_اون پسره ریوما ایچیزن و اون دختر الا بلنتاین گذشته جالبی دارن یه گذشته مشترک اونا یه اتفاق مشترک و تجربه کردن .مشتاقم وقتی پرده از  گذشته زندگیشون بردارم چه اتفاقی میوفته

من_منظورت چیه؟؟؟

اون_میفهمی

_____________________________________________________________________________________

بچه ها میدونم به عنوان پارت اول چقدر کم و نا چیز بود ولی یه کار فوری برام پیش اومد جبران میکنم

ببخشید با نظراتون بترین❤❤


رمان های ریوما????

ان سوی شب

سلام سلام اینم از یه قسمت متفاوت❣️

قسمت 29 رو فردا میزارم این اوای ان سوی شب ادامه داره و از زندگی ریوما هم هست 

ولی باز پارت بعدی این قسمت متفاوت رو حالا حالا ها نمیزارم❣️❣️❣️

امیدوارم لذت ببرین♥️♥️♥️


رمان های ریوما????

سلام به همگی????

دوستان این مطلب برای کسایی هست

که مطالب مارو دنبال میکنن و 

توی وب یا کانال خودشون استفاده میکنن

اما منبعش رو ذکر نمیکنن????????????

اگه قصد دارین مطالب رو به اشتراک بزارید 

لطفا و خواهشا منبع رو بگین

در غیر این صورت خودمون پیگیری میکنیم

ممنون از همکاریتون☺️????????✨


رمان های ریوما????

ان سوی شب

ده دقیست سر نت علافم کرده????????????????

بپرین ادامه❤️

*ریوما*

 

یکی دو روز گذشت.بدنم به تدریج قدرت طبیعیشو بدست اورد!

تو کل این مدت ریونا بی وقفه مراقبم بود

نمیدونم الان توی چه وضعین.

حالا که میتونم راه برم و کسی نیست که یهو بپره جلومو چرندیات تحویلم بده باید برم دیدنشون!

هوا بیرون یکم سرد و ابری بود

لباسمو عوض کردم و وقتی میخواستم کفشامو بپوشم_کجا میری؟

_شما تشریف نمیارین؟

+کجا؟

_پیش دوستام! توهم باید بیای!

+نمیدونم ریوما هوا بیرون!.

_بهونه نیار دیگه دو روزه افتادم همنیجوری نه تو جایی رفتی نه من هردومون لازم داریم یکم هوا بخوریم!

+باشه باشه 5 دقیقه صبر کنی حاضر میشم!

_باشه من پایین منتظرم!

داخل اسانسور رفتم.

وقتی از هتل خارج شدم یه نفس عمیق کشیدم! 

با اینکه اینا همش قسمتی از اتفاقایی که قرار بود برام بیفته ست ولی احساس راحتی میکنم! 

کاش همیشه این حس وجود داشته باشه! 

احساس راحتی اینکه اگه برای یک لحظه خودم باشم قرار نیست با چاقو سرم از تنم جدا شه! 

تا زمانی که ریونا با پالتو نازکش بهم نزدیک شد رفت و امد مردم رو نگاه میکردم 

ههه روحشونم خبر نداره چی داره اطرافشون میگذره! 

+خب از کدوم طرف بریم!؟ 

_یه جایی رو میشناسم که حتم دارم اونجا میبینمشون!. البته از یه سری واکنشا نباید تعجب کنی! 

+مثلا چه نوع واکنشایی؟ 

_مثلا.فکر کرده باشن من مردم و بعد چند سال ببیننم! 

+چ چی؟؟؟ 

_بیا تو راه سیر تا پیازشو واست میگم! 

000‪00000000000000000000000000000000

*سوباکی*

 

همه توی کافه دور هم جمع شده بودیم

هیچکس چیزی نمیگفت

حتی لب به نوشیدنی هاشون نزدن! 

تقریبا 3 یا 4 روزی میشه که نه ازشون خبریه و نه پلیسا چیزی دستگیرشون شده! 

کارمون به جایی رسید که حتی اون غار هم نشون دادیم ولی واقعا چیز بدرد بخوری که بفهمونه واقعا کجان وجود نداشت! 

حس ناامیدیم بیشتر از قبل میشد. 

ولی نباید باورش کنم!کاری که چند ساله نباید میکردم! 

ساساکی و مامانمم بهم مشکوک شده بودن 

ولی خببا وجود رفت و امد پلیس فکر نمیکنم بتونم خیلی مخفی کنم

همه سراشون پایین بود 

ایجی_بنظرتون. دیگه چیکار از دستمون بر میاد! 

مومو_تاجایی که میدونم واقعا کارای لازمو کردیم! 

پنجشنبه ها کافه رو میبندیم چون بابام سر یه کار نیمه وقت میرفت 

ولی امروز به استثنا اصرار کردم بچه ها بیان

فوجی+بیشتر ازین نمیتونیم بکنیم! 

با دستپاچگی گفتم_ولی ولی هنوز یه کارایی میتونی بکنیم نه؟ 

_اره شاید بتونین. 

وقتی این. جمله رو شنیدیم هممون با شک برگشتیم و با صحنه ای مواجه شدیم که یقیناً معجزه محسوب میشد!!! 

=ریوماا؟؟؟؟ 

فقط چند ثانیه طول کشید تا هممون سمتش هجوم بردیم

مومو_پسر معلوم هست کجایی اصن!!! ؟؟؟ 

ایجی _خیلی نگرانت بودیم فکر کردیم دوباره تنهامون گذاشتی! 

با لبخند پر از خونسردی گفت_شوخی میکنی؟اسمون هم به زمین برسه دیگه تنهاتون نمیزارم! 

وقتی یه دل سیر همو بغل کردیم ازش جدا شدم! 

ولی انگار اعضای سیگاکو دلتنگی کهنه تری از من داشتن! 

_چطوری تونستی فرار کنی؟ 

حتی مطمئن نبودم که واقعا گرفتنش یا نه.ولی سوالم باعث میشه از زبون خودش بشنوم! 

ریوما به دختر تقریبا 19 یا 20 ساله ای که کنار در کافه وایستاده بود اشاره کرد! 

موهاش خیلی بلند بود و کاملا همرنگ موهای ریوما بود!!! 

ریوما_به لطف خواهرم تونستم ☺️

_خواهرت؟؟؟؟!!!! 

دختری که ریوما "خواهر" خطابش میکرد با اشتیاق نزدیکم شد و با هیجان گفت_سوباکی!!! چقدر بزرگ شدی!!!! 

من واقعااونو.یادم نمیومد! 

با اینکه بنظر میرسه قبلا همو دیدیم! 

مومو_یعنی الان. این خواهر واقعیته؟؟؟؟ 

ریوما_اره خواهر واقعیمه????

+ریوما نمیخوای معرفی کنی؟ 

ریوما_نه والا خیلی زیادن خودت اشنا میشی فقط بچه ها ایشون ریوناست خواهرم! 

حواسم برای یک لحظه کلا پرت شده بود 

سرمو ت دادم و دست ریوما رو گرفتم و کشیدم سمت راهرو! 

_تو کجا بودی!! 

+خودمم نمیدونم!ولی فکر کنم خارج شهر بود چون بیشتر شبیه خرابه بنظر میرسید! 

_اگه نمیدونی کجا بودی پس چطوری راهتو پیدا کردی????

+ازم انرژی گرفتن مقدار زیادی هم بود ولی هدفشون رو میدونم.تونستن با انرژی یه داروی تزریقی بسازن که میتونه اعضای قطع شده یا اسیب دیده رو ترمیم کنه! 

_چجوری!! 

ریوما _اونشو دیگه نمیدونماما با چشمای خودم دیدم که کار میکنه!

_بنظرت میخوان باهاش چیکار کنن! 

+اگه از روشون شناختی نداشتم میگفتم تو سرشون فتح دنیاست. ولی ازونجایی که حداقل داریس خیلی رویا پرداز نیست میدونم برای فروختنش میخوان! 

_مثل یجور قاچاق؟ 

+همم میشه اینجوری گفت/.

نگاه به ریونا انداختم با بقیه صحبت میکرد

_فکر میکردم 

+خودمم همینطوربا اینکه کیتی بهم گفته بود نخواستم باور کنم! 

_کیتی؟ 

+همون دختره که صورتشو با باند پوشونده بود! 

تا فهمیدم کی رو میگه با نگرانی دستمو روی شونش گذاشتم 

و گفتم_اون دختره خیلی خطرناکه و 

انگشتش رو روی لبم گذاشت تا ادامه ندم! 

بهش نگاه کردم تا دلیل اینکارشو بفهمم 

لبخند زده بودبا لحن مهربونی گفت_میدونم!اما تا یک جایی داره بهمون کمک میکنه! 

_میخوای بهش اعتماد کنی؟ 

‌+معلومه که نه! ولی میدونم دروغ نمیگه! 

سرمو پایین انداختم _اره نمیگه! 

+همونطور که تو نمیگی/. ببخشید که اون شب اونجوری باهات حرف زدم! من. 

_لازم نیست معذرت خواهی کنی!تقصیر تو نیست! 

+سوباکی من اعتمادم به تورو نمیتونم از دست بدماینجوری دیگه از زنده بودنم مطمئن نیستم!اون موقعم من واقعا خودمم نفهمیدم چی شد! 

_اون لحظه دیگه گذشت مثل همه چیزایی که قراره فقط یه گذشته بیشتر نباشه! چشم روی هم بزاری همه چی دوباره بر میگرده به حالت سابق!مثل اولین روزای بچگیمون! 

_اره مثل اولین روزامون!. 

با صدای مومو و ایجی صحبتمون قطع شد_اگه عاشقانه های شما دوتا مرغ عشق تموم شده بریم اداره پلیس به بقیه کارامون برسیم! 

_خیله خوب باشه. 

ریوما_شما جلوتر برین ماهم میایم

_چرا؟

ریوما_میگم بهت! 

ریونا_چرا اداره پلیس؟! 

فوجی_برای اینکه نزاریم شکارچیایی که به طور غیر قانونی شکار میکنن واسه خودشون ول بچرخن! 

_چه تشبیه قشنگی خوشم اومد/.

همشون یکی یکی از کافه بیرون رفتن! 

_چرا گفتی ؟

+تصمیم گرفتم بیشتر از این خودمو مخفی نکنم 

_واستا واستا نکنه منظورت اینه میخوای    

+اره دقیقاخباز کی شروع کنیم؟؟ 

 

تق تق. 

+سوباکی درس دارم 

_5 دقیقه بیشتر طول نمیکشه 

درو باز کردم روی تختش نشسته بود و کتابای عجیبش که من هیچوقت نفهمیدم چیه توی دستش بود. 

با یه نگاه پر از حرص بهم خیره شد! 

_حالا با چشات نخورم! 

+فقط کارتو زود بگو و برو! 

حالا چجوری بگم.! 

_یادته یبار گفتی اون دوستم که همیشه صورتشو میپوشونه رو میخوای ببینی! اومده اینجا! 

+اومده اینجا؟ الان اینجاست؟؟؟ 

_اره همنیجاست! 

+چرا همه اتفاقا باید وقتی من درس دارم 

اما حرفش رو به معنای واقعی قورت داد! 

چون ریوما قبل ازینکه حرفشو کامل کنه اومد تو اتاق و گفت_تو از کی تاحالا اینقدر درس خون بودی????

ساساکی با دهن باز و چشمای پر اشک فقط بهمن نگاه میکرد! 

+تو.

_اره ساساکی اون زندست/

ریوما_فکر کردی به همین راحتی خانوادمو ول میکنم میرم!؟ 

اروم زیر لب گفتم_مگه نکردی؟ ????????

ساساکی بیشتر از این نتونست جلو خودشو بگیره از روی تخت بلند شدو منو ریومارو توی بغلش کشید. 

_جوگیر منو چرا بغل میکنی این مرده بود!. 

ریوما_تو حالیت نمیشه این چیزارو بهش میگن حس برادرانه! 

ساساکی_خوش برگشتی!! 

**********************************************

+ریوما+

ساساکی اشکاشو پاک کرد و گفت_اگه مامان بابا بفهمن بال در میارن! 

سوباکی_تو دعا کن حرفتو باور کنن! 

مشت بزرگی از جانب ساساکی به بازوم خورد _خوب تو افسردگی چالمون کردیا! 

_خودمم یه مدت چال بودم دیگه بی حسابیم! 

سوباکی دستمو گرفت_دیگه باید بریم! 

ساساکی +کجا؟؟ 

+اداره پلیس! 

+چرا؟ 

_یه جلسه امشب میزارم همه چیرو تعریف میکنم واستون چون خیلیا هستن که باید بهشون جواب پس بدم????

_بقیه تا الان رسیدن! 

+اگه از من میپرسی واستادن تو صف بستنی قیفی تا ما برسیم! 

_تو هوا به این سردی؟! 

+اگه مومو و ایجی باهاشونن اره

_از اون دوتا شکمو یادم رفته بود????

+برنامت چیه؟ 

_راستش واقعا هیچ برنامه ای واسه بعدش نریختم! 

یکم جلوتر بچه هارو دیدیم! 

همشون کیک به دست داشتن حرف میزدن! 

_عه عه عه جدی جدی واستادن چیزی میخورن

+من سه ساله بدون تو دارم با همون شکمو دست و پنجه نرم میکنم! 

مومو_اه چه دیر اومدین کیکتون سرد شد! 

_نوش جونت بخور یه وقت اذیت نشی????

ایجی+بیا بجای دستت درد نکنشه! 

سوباکی با تمسخر گفت_خیلی نگرانت بودن کالری کم کردن درکشون کن! 

مومو شونه بالا انداخت! _حرف حساب

با خنده گفتم_زود بخورین میریم اداره پلیس تا ببینیم میتونیم کاری کنیم یا نه!. ازونجا هم میریم خونه من صحبت میکنیم! 

سوباکی_تو خونه داری؟؟؟ 

_چیه پس فکر کردی تو غار میخوابم؟ 

مومو_شاید باورت نشه ولی من همچین فکری کردم????

ریونا_من هنوز خیلی ازتون عقبم نمیدونم چی به چیه????

سوباکی_خودم همه چیزو واست تعریف میکنم اصن غصه نخور! 

 

با ارامش به تک تک صورت هایی که لبخند روی لباشون بود نگاه کردم. 

هرکار لازم باشه انجام میدم.تا دیدن همچین چیزی رو دیگه از دست ندم!.!! 

هرگز از دست نمیدم! 

 

 تموم شد 

قسمت بعدی قسمت اخره پنجشتبه میزارمش❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

چهارشنبه سوریتون پیشاپیش مبارک 

 

 

 

 

 

 


رمان های ریوما????

پيامك ریوما به ریما:

 

آروم باش، نترسيا

من امروز آزمایش دادم

متاسفانه کرونا گرفتم

از نوع انگلیسی 

بيهوش شده بودم. خانم اسمیت زنگ زد به اورژانس، الان بيمارستانم

دكترا ميگن 80% ریه ام درگیره 

نفس نمتونم بکشم 

بیشتر از ۴۰درجه تب دارم دیگه آخرامه

 

 

 

 

جواب ریما : خانم اسمیت كيه ؟!!????????????????????

 

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

مومو:معلم اومد بهم گفت : چرا توی ارزشیابی دبیران بهم نه و نیم دادی؟؟????????

 

 

منم گفتم : اقا من نه و نیم ندادم , خودت نه و نیم گرفتی ????????

 

همیشه منتظر این لحظه بودم????????

 

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

ﯾﻪ ﮔﻨﺠﺸﻚ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ ﺑﻪ ماشین فوجی ؛ ﺑﻴﻬﻮﺵ ﻣﻴ‌‌‌ﺸﻪ، فوجی ﻣﻴﺬﺍﺭتش ﺗﻮ ﻗﻔﺲ .

.

.

.

 

.

ﺑﻌﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﻣﻴﺎﺩ ﻣﻴﮕﻪ: ﻭﻟﻚ !

ﻣن ﺗﻮ ﺯﻧﺪﺍﻧﻢ ﻳﻌﻨﯽ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ماشین ﻣُﺮﺩ!! ????????????????

 

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

نانجیرو ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﻋﻤﺮ ﭘﺴﺮﺍﻧﺶ ریوما و ریوگا ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﻨﻬﺎ ﻳﮏ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ✋

 

ﺁﻳﺎ ﻳﮏ ﺩﺳﺖ ﺻﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ؟؟????

 

 

 

ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺸﮑﻦ ﺯﺩﻧﺪ »»»

 

ﭘﺪﺭ ﺿﺎﻳﻊ ﺷﺪ ﻭ ﻣُﺮﺩ !!!

 

 

 

کلید اسرار این قسمت: فرزندان بی شعور????✋

 

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

اینویی:به بابام گفتم: چرا ما پولدار نیستیم؟ 

 

بابام با لبخند بهم گفت: 

چيزي که ما داريم ثروتمندا و پولدارا ندارن يعني به هيج وجه من الوجوه ندارن

 

با شوق و ذوق پرسيدم اون چيه؟ ????

 

 

 

یه لبخند بهم زد و گفت: مشکل مالي پسرم????????

 

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

کایدو:از بس ایرانسل پیامک پیشواز فرستاده و من نگرفتم پیام داده :

 

 

مشترک گرامی اگر وضعیت مالی شما تا این حد بد است

به شماره **** عدد ۵ را ارسال نمایید تا به شما کمک مالی شود !

 

 

 

 

 

 

بازم هیچی نفرستادم اس داده : گدا به این شماره تک بزن قطع کن!! ????????

 

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

ریوگا:ﻧﺤﻮﻩ ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩﻥ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ

2 + 2 = 4

 

ﺣﺎﻻ ﻧﺤﻮﻩ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﻮﺍﻣﺘﺤﺎﻥ!

کوین 13 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺳﺖ ﺳﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ کایتو ﯾﮏﺷﺸﻢ سينوس ﺯﺍﻭﯾﻪ دست چپ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺍﺳﺖ.

 

ﺍﻟﻒ ) ﺍﮔﺮ کوین ﻧﺼﻒ ﭘﻮﻟﺶ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﮐﻨﺪ کایتو ﭼﻨﺪ ﺷﮑﻼﺕ ﺩﺍﺭﺩ؟????

 

ﺏ ) پدربزرگ کوین را رسم کنيد!????

 

ج ) چرا؟????

 

عاشق سوال آخرم ????????

نه واقعا چررررااااا ????

 

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

ریوما:امروز يه بازارياب جارو برقي اومد در خونمون رو زد.

 

 

 

 تا درو وا كردم قبل از اينكه حرف بزنم پريد تو خونه ????

 

 يه كيسه كود گاوى خالى کرد رو فرشامون، بعد برگشت گفت:

اگه من قادر به جمع کردن و تميز كردن همه ي اينا تو 3دقيقه با اين جاروبرقي قدرتمند نباشم حاضرم همه ي اينا رو بخورم. ????

 

 

 

 

 

 

 

 

بهش گفتم: سس قرمز میخوای یا سس سفید؟

گفت چرا؟

گفتم: آخ قبض برقو نداديم، صبح اومدن برقمونو قطع كردن.????????????

 

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

ریوما:به کینتارو میگم کدوم یکی از اعضای بدنتو بیشتر دوست داری؟

میگه گوشام????????????????

 

 

 

 

 

 

 

 

میگم چرا

میگه گوش خود به خود میشنوه نه میخواد بازش کنی نه حرکت بدی نه تلاش کنی????????

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

ساساکی:اعتراف میکنم بچه که بودم ????

"

"

"

"

"

"

"

"

"

یه بار با آجر زدم تو سر بچه فامیلمون که بببنم از این ستاره ها دور سرش میاد یا نه ????????

 

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

مومو:ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﺭﯾﺎﺿﯿﻤﻮﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﯿﻢ؟

 

ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺟﻮﻥ ﺁﺩﻣﺎ

 

ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﻪ ﺭﺑﻄﯽ ﺩﺍﺷﺖ!!

 

ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﻮﻧﮕﻼﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ﻧﺮﻥ ﺩﺍﻧﺸﮑﺪﻩ ﭘﺰﺷﮑﯽ!!

 

ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﻱ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﺸﺪﻩ بودم????????????

 

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

پیام تبریک روز پدر دیانا

.

.

.

 

 

دیانا:سلام پدر قشنگم روزت مبارک ماچ موچ???????????????? ❤❤

 

_مرسی ولی قشنگی من که یک هزارم زیبایی مادرت نیستمادرت مثه فرشته هاست از خوبی و زیبایی و جذابیت ما هممون هرچی داریم مدیون مادرتیم عزیزم

 

دیانا:ماماااااان????گوشی بابا رو از هر کجا برداشتی ببر بزار سر جاش????

 

_از کجا فهمیدی بزغاله؟؟????????????

 

دیانا:????????????????

 

 

 

روز پدر هم قدر دان مادران عزیز باشید????

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

معلم :

هرکی سوال بعدی منو جواب بده میتونه بره خونه . . .

 

 

 

ایجی کیفشو از پنجره میندازه بیرون !

 

معلم با عصبانیت : ????

کی اون کیفو انداخت بیرون ؟

 

ایجی:من بودم آقا ، خداحافظ ????

????????????????

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

اکایا ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ نامزدشIphone6 ﺧﺮﯾﺪه

 

 نامزدش میگه: ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰﻡ ????

ﭘﻮﻟﺸﻮ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺁﻭﺭ ﺩﯼ؟؟؟

 

 اکایا میگه: ﺗﻮ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﯼ ﺩﻭ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻡ

 نامزدش: ﻭﺍﺍﯼ گلم ﭼﻪ ﺭﻣﺎﻧﺘﯿﮏ ، ﺧﺪﺍﯾﺎ شکرت ، ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻨﯽ ﻋﺸﻘﻢ ،

 ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ؟؟

 

 اکایا: ﺳﻪ ﺗﺎ ، ﻣﻦ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﮔﻮﺷﯽ ﻭ ﭘﻠﯿﺲ????????

 

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

ریوگا:ینی تو روح اون معلمی که موقع روخونی

 

 میدید من دارم با بغل دستیم حرف میزنما،

 

یههویی میگفت:

.

.

.

.

.

.

.

ادامه شو تو بخون!!!

عقـده ای حمال????

یدفعه یادم افتاد اعصابم خورد شد????????????


رمان های ریوما????

نوروز مبارک

 

 

♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆

 

 

????نوروز نه یه زمانه و نه یه فصل، بلکه یک یادبوده????

 

????در واقع گرامی داشتن صلح و حسن نیت، رحیم و بخشنده بودن????

 

????باعث میشه روح واقعی نوروز رو لمس کنیم????

 

 

                .♕ نوروز مبارک♕.

 

♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡


رمان های ریوما????

عبد

باز عید شد✨

اما این عید فرق داره وارد قرن جدید شدیم????

هر اتفاقی که تو سال قبل افتاد و باید بزاریم کنار گذشته ، گذشته . دیگه وارد سال نو شدیم یعنی شروعی دوباره✨

امسال سالیه که خودش نمیتونه خوب باشه ما باید خوبش کنیم . پس بیاید دست تو دست هم ، امسال رو قشنگ تر از سالای دیگه کنیم❤️⭐

عید همتون مبارک ????????????


رمان های ریوما????

سال نو مبارک????

گل ها شکوفه زدند

و نسیم به یاد عزیزایی که

امسال در بینمون نیستند اواز میخوند

روح زندانی در جسممان

از یکدیگر دور 

و قلب هایمان بیش از قلب

به هم پیوند خورده است!

چه بسیار پیر و جوان که  زیر خاک های سرد

و در اغوش خداوند سال را به اتمام میرساند

یادشان گرامی باد????

نوروز را تبریک میگوییم

و جشن میگیریم. به امید روزهای

یکپارچه شدن دستانمان????

نوروزتان شاد و پایدار 

مبارک همگی باشه????

 

????از طرف تمام بچه های وای تی ار ای رز بلاگ????


رمان های ریوما????

سلااااامم سلااام واستون یه چالش باحال اوردم که میتونین هرکسی که میخواین باشین!

این چالش بیشتر جنبه تفریحی داره و ازین قراره که:

توی بخش نظرات توی قسمت نام کاربری اسم شخصیت انیمه مورد علاقتون رو مینویسید

و وما فقط از شاهزاده تنیس نیست شما میتونید هرکسی که میخواید باشید

و یک معرفی یا خاطره ساخته و پرداخته ذهن خودتون از زبون شخصیتی که دوست دارید باشید مینویسید

میتونین یه زندگی نامه برای خودتون(یعنی شخصیتی که میخواین) درست کنین و در بخش نظرات ارسال کنین????????????????????

 

 یا اینکه فقط شخصیت مورد علاقتون به همراه یه معرفی کوتاه ازش بگین????????????



رمان های ریوما????

ریوما و ساو در کریسمس پارت 1

*ریوما*

 

توی رختکن بودیم.

باشگاه تموم شده بود و همگی داشتیم لباسامونو برای رفتن به خونه عوض میکردیم!

یهو احساس سنگینی رو گردنم کردم

ایجی_تو هم میای دیگه بچه جون!؟

تو حال خودم بودم برای همین اصلا متوجه نشدم راجب چی حرف میزنن

_کجا!

سنگینی دوبرابر شد

مومو_برای سال نو میخوایم بریم جشنواره اتیش بازی

_خوش بگذره

خودمو از بین دستاشون بیرون کشیدم

کوله ورزشیمو پشتم انداختم و به محض اینکه میخواستم برم بیرون ایجی با خنده های شیطانی گفت_نکنه با یکی دیگه قراره بری!؟

درحالی که در رو باز میکردم گفتم_منظورت چیه؟

پشت در هوریو، کاچیرو، کاتسو و دوتا دخترا ایستاده بودن!

کاچیرو_ببخشید قصد فوضولی نداشتیم

کاتسو_میخواستیم بدونیم میشه ماهم بیایم!

_از اونا باید بپرسی

+آم تو نمیای؟ 

صدای ساو باعث شد قدمام متوقف شه! 

_خب برای اینکه بیام باید برم خونه لباسمو عوض کنم

ایجی_چیشد نمیخواستی بیای که! 

_نگفتم نمیام گفتم خوش بگذره

هوریو دست به سینه شد گفت_چیش یکوچولو هم حس شادی نداره! پسر سال نو شد!!! 

_خب الان میخوای چیکار کنم؟ گفتم میام دیگه

مومو_خوووبههه شب همه همدیگرو توی جشنواره میبینیم! 

تا یک مسیری همه با هم بودیم

ساو دقیقا کنار من ایستاده بود 

_ساعت چند میای اونجا؟ 

از سوالم خیلی جا خورد دقیقا به اندازه ای که خودم تعجب کردم! 

+سا ساعت خب خبمن ساعت 7 اونجام. 

_پس احتمالا همزمان میرسیم! 

حالا که فکر میکنم من واقعا نمیخواستم برم! 

هرجور فکر میکنم قصد نداشتم قبول کنم! 

خدایا چی دارم میگم!!!! 

وقتی همه راهمون از هم جدا شد تازه فهمیدم که چی گفتم! 

شاید بتونم از بهونه "نتونستم بیام" یا "مشکل خانوادگی پیش اومد" استفاده کنم

_من برگشتم! 

طبق معمول همیشه اولین کسی که به استقبالم اومد کاروپین بود. 

ناناکو_خوش اومدی غذا هم دیگه امادست! 

_ نمیخورم میرم یکم بخوابم

ناناکو_باشه هرجور راحتی به هر حال ساعت 9 تحویل ساله

_هوممیدونم

خونه خیلی ساکت بود جای شکرش باقیه که حرفای ازار دهنده پدرم قرار نیست تا زمانی که پامو از خونه بیرون میزارم تو سرم بپیچه 

یکی یکی از پله ها بالا رفتم 

بدون اینکه لباسامو عوض کنم خودمو روی تخت انداختم

اینقدر خسته بودم که حتی نمیتونستم بخوابم مزخرف ترین حسی که یه ادم میتونست داشته باشه! 

کم کم چشمام سنگین شد 

و دقیقا زمانی که میخواستم چشمامو روی هم بزارم صدای ترقه و اتیش بازی و گروه موسیقی همه جا شنیده میشد. 

با بستن پنجره صدا کمتر شد ولی هنوزم ویبره و پیامایی که پشت سر هم گوشیمو می‌لرزوند سر جاش بود

به زور پلکامو از هم جدا کردم موبایلمو دستم گرفتم و بدون توجه به 160‪ پیامی که واسم اومده ساعتو نگاه کردم

"6:10"

هنوزم میتونم برسم! 

تو دلم همش با خودم میگفتم_خیلی نمیمونم که یه لباس معمولی میپوشم سر میزنم دوباره برمیگردم خونه! 

شلوارک مشکی و تیشرت سفید پوشیدم 

فقط گوشیمو گذاشتم توی جیبم و خیلی بی سرو صدا سعی کردم از خونه بزنم بیرون 

 

+کجا کجا؟؟؟ 

یک کلام گفتم امروز از دست بابام راحتم 

_میرم بیرون زود میام! 

+عهه؟ نکنه قرار داری؟ 

_اره قرار دارممن رفتم فعلا! 

با وجود سرو صداهای بابام برای فهمیدن نتیجه دروغم کفشامو تا نصفه پوشیدم و تا حد امکان فقط دور شدم! 

خب ساعت 6:50 دقیقه.هرجور حساب کنم نمیتونم 10 دقیقه ای خودمو برسونمحتی نمیدونم چرا تلاش دارم راس 7 اونجا باشم 

سرعتمو کم کردم. 

همه مردم توی جشنواره های شهر بودن برای همینم خیابونا اونقدرا هم شلوغ نبود

سعی میکردم نفسم رو روی نظم اول بکشونم

از اینجا میتونستم اسمونی که با فشفشه ها رنگ میشه رو ببینم. 

حداقل خیالم راحت شد اگه راس هفت نمیرسم هفت و ربع اونجام! 

شاید اگر از پدرم میخواستم برسونم جشن مطمئنا سریع میرسیدم

ولی ارزش نداشت سوالایی که تا جشن سال بعد میپرسه اعصابمو خورد کنه

وقتی رسیدم انگار بچه ها هم مدت زیادی نبود که رسیدن! 

یکی از ماسک های جشن رو خریدم و قبل از اینکه کسی متوجهم بشه گذاشتمش روی صورتم 

از چند قدمی بقیه رد شدم 

این مخفی کاری باعث شد یه سوال تو دلم بیوفته 

اگه نمیخواستم بفهمن اومدم پس الان چرا اینجام؟ 

+ریوما_؟ 

_ریوزاکی؟ 

دستشو گرفتم و کشیدم پشت یکی از دکه های اتیش بازی! 

چجوری با وجود ماسک فهمید!!! 

+چی چیشده؟؟

ماسکمو دادم بالا_آم سلام!هیچی چیزی نیست داشتم همینجوری اینجا چرخ میزدم! 

+که اینطور.منم همینطور

_میخوایهنوز تا سال نو مونده.بریم یه دوری بزنیم. 

گونه هام داغ شده بودن

برای اولین بار این جمله ها از دهنم بیرون میومد 

اما از گفتنشون پشیمون نبودم حداقل الان نیستم! 

+با با‌شه!!بریم

این داستان کوتاه 2 پارت داره 

بار اول بود این سبک مینوشتم نظر یا ایده ای برای کار دارین

مشتاق دیدنش هستم???????????????????? 

 


رمان های ریوما????

 

#لیوای

خداااااااااا جنگلا آمازون آتیش گرفت و مدرسه ها ما یه خطم روش نیافتاد

#یوجین

یعنی از روز شنبه متنفرمممممم

#یکتا

خییییللللللیییییی ظلمه پنج روز بریم مدرسه دوروز تعطیل اون دوروزم همشششششش مشق و امتحانه ای توف به معلم تووووففففف

#راوی

همه بچه ها رسیدن دم در مدرسه و رفتن سر کلاس

معلم:خب بچه ها امروز اینارو میپرسم لطفآ یادشات کنید خب هرکس نوشت میتونه بره خونه امروز و درس نمیدم

لیوای:ناموساااااااااااااااااااا خداحافظ

(یهو برمیگرده)

لیوای:امممممم یوجین پا نمیشی بیای؟؟

ریوما:هااااا شیطون چند روزه باهم زیادی میرید بیرون خبری بینتونه نکنه به ما نمیگید؟؟؟

لیوای:اخه ابله احمق من چیو باید از توی جقل بچه باید پنهان کنم ها؟؟؟

ریوما:نمیدونم!!!شاید ازم میترسی؟؟؟

لیوای:هروقت تو به یکتا اعتراف کردی دوستش داری اون موقع ازت میترسم

اینویی:جررررررررررر

ریوما:اه اه اه اه(سرفه کرد)چرا چرتو پرت میگی!!؟؟؟

اینویی:جرررررر

یوجین:به به به به آقا ریوما پیادشو باهم بریم

اینویی:جررررررررررررر

یوجین:این مرد آنقدر جررر خورد چشم بیارید بچسبونیدش

لیوای:بازم جر میخوره

معلم:اینویی کاردستی تو بیار توضیح بده

اینویی:خب من این کاردستی رو با چسب و پاکت شیر و دوتا سیخ چوبی و کانوا و بادکنک درست کردم وقتی بادکنک و باد کنی و بعد ولش کنی حرکت میکن

و بعد ولش میکنه ولی حرکت نمیکنه

اینویی:خانم میشه بگید مشکل از کجاست دو یا سه روزه حرکت نمیکنه خانم فعلا خداحافظ

(تا پارک بعد فعلا خداحافظ)

 

نویسنده:پارک یوجین

(روز های اپ این رمان پنجشنبه ها و شنبه ها است)


رمان های ریوما????

ریوما و ساو در کریسمس پارت2

*ساو*

رفتار ریوما_ خیلی عجیب بود

کنار هم راه میرفتیم اما انگار عمدا صورتش رو سمت دکه های خوراکی میچرخوند.

این مثل یک رویاست که توی همچین شبی دارم باهاش قدم بر میدارم

ماسک رو روی سرش گذاشته بود و باعث میشد موهایی که روی پیشونیش رو پوشنوده بالا برن و صورتش واضح تر از قبل دیده بشه/

وقتی متوجه شد دارم نگاش میکنم سریع سرمو پایین انداختم! 

گونه هام بیش از اندازه داغ شدن و شکر میکنم که هوای تاریک قرمزی صورتم رو نشون نمیده! 

_ریوما_ میشه یه سوال بپرسم!؟ 

+ب بپرس

_چرا نمیخواستی بفهمن اومدی؟ 

جوابی نداد یه لحظه گفتم نکنه ناراحتش کرده باشم!! 

_اااااا البته اگه دوست نداری جواب بدی. 

+قرار نبود بیام! 

_چی؟ 

بهش نگاه کردم درحالی که سرش پایین بود 

_پس چرا اومدی؟ 

دستشو پشت گردنش برد و گفت_نمیدونم خب حس کردم باید اینجا باشم! 

_خیلی خوشحالم که اومدی! 

توی این مدت که بدون مقصد مشخصی بین جمعیت به جلو میرفتیم این اولین باری بود که هردد مستقیم به چشمای هم نگاه کردیم! 

هرچند مدت زیادی طول نکشید 

چون من اولین کسی بودم که نگاهش رو میه و مطمئنم تا اخر عمر برای از دست دادن این فرصت خودمو نمیبخشم! 

+خب میخوای بریم یجایی بشینیم اینجوری فقط الکی راه میریم! 

_هرجا که بگی میشینیم

اخرین باری که دونفذی جایی راه میرفتیم رو یادمه

تقریبا یک سال پیش وقتی بجای مادربزرگم برای تعمیر راکتم اومد بود

اما اون موقع کاملا حس اضافی بودن داشتم

یا کسی که فقط مزاحمت ایجاد میکنه! 

جلوتر از من راه میرفتو همه چی توی سکوت میگذشت 

اینبار فرق داشت

کنار هم راه میرفتیم بخاطر دامن کیمونوم قدمای اروم بر میداشتمباهم حرف میزدیم 

اما یک چیز کاملا ثابتهاونم اینکه قلبم ضربان متعادلی نداره و نفسم توی سینه حبس شده بود

داشتیم دنبال جایی برای نشستن میگشتیم که یهو دستمو گرفت و کشید! 

_چی چیشده؟ 

سرمو کج کردم و با اعضای تیم روبرو شدم 

توموکو حتی متوجه نبودمم نشده بود

البته از حق نگذریم توی این لحظه ها منم نمیتونستم بجز کسی که کنارم ایستاده به کس دیگه ای فکر کنم! 

+بیا بریم

خیلی اروم اینو گفت

هنوزم واسم سواله چرا نمیخواد بقیه ببیننشحداقل قانع نشده بودم

اما اینا مهم نیست. 

شاید دیگه فرصتی مثل این پیش نیاد/

از جشنواره تقریبا دور شده بودیم

روی نیمکت نشستیم 

ساعت 8:30 شد!!!! 

چرا هروقت بهترین لحظه های زندگیمه مثل رعد میگذره! 

_هعیی خدا!!! 

+چیشده؟؟ 

_چ چیزی نیست فقط خیلی زود به زود داره میگذره! 

+خب مشکلش چیه؟

یه ذره دستپاچه شدم_اخهاین لحظه هارو نمیخوام از دست بدم! 

+از دست نمیدی!هروقت بخوای میتونیم این لحظه هارو تکرار کنیم! 

خیلی شکه شدم 

شاید گوشام اشتباه شنیدن!!! 

وقتی اینو گفت بازم بهم نگاه نمی کرد! 

_راستیانگار توی هفته جدید بازم مسابقه دارین! 

+اره دیگهالبته معلوم نیست اینبار بازیکن ذخیره میشم یا نه! 

_تو کارت فوق العادست

+خب نمیتونم روی نیمکت تنیس بازی کنم! میتونم؟

_نه مطمئنا نمیشه ولی اگر خواستی بازی کنی من با همه وجودم تشویقت میکنم!! 

لبخند اروم و قشنگی زد 

دلم میخواست همیشه اینطوری ببینمش

+پس حتما برنده میشم! 

اینو گفت و بعدش کاری کردم که اصلا فکر نمیکردم یه روز انجامش بدم. 

دستمو روی دستش گذاشتم و در حالی که با انگشتم لمسش میکردم گفتم_موفق میشی! هیچ شکی توش نیست! 

+ممنون ساو_چان

با اسم صدام زد!!! 

_همیشه بهم میگفتی ریوزاکی 

+خب بعضی چیزا تغییر میکنه دیگه مثلا اگه یه روز بهم بگی اچیزن اون وقت این منم که تعجب میکنم! 

خودشم فهمید که خیلی شکه شدم! 

+هرجور دوست داشته باشی صدات میکنم

_من این تغییر رو دوست دارم ☺️

"8:45"

_نزدیک سال نو.سال جدید میخوای چیکار کنی؟ 

+هووممم باور کن فقط رقم عوض میشه هیچ چیزی دیگه تغییر نمیکنه????

هردو خندیدیم

+خودت چی؟ 

_اومممم.شاید یه برنامه اساسی واسه تنیسم ریختم! 

+اگه کمک خواستی میتونم راهنمایی کنم البته اگه ساعت 9 صبح یهو نکشونینم توی پارک 

_اون روز قرار بود پدرت بیاد????

+از کیم خواستین بیادبابام میوه میخواد از طبقه بالا منو صدا میزنه 

_پس احتمالا مادرت همش باید جارو بدست باشه????

+نه خداروشکر از مامانم حساب میبره

به ساعت نگاه کردم 

_فقط یک دقیقه!. قبل سال اعترافی داری؟ 

+اعتراف که زیاد دارم! 

"10"

_حالا یکیشو بگو! 

"9"

+اومممبزار یکم فکر کنم! 

"8"

_باشهچندان عجله ای نیست!. البته در حد چند ثانیه! 

"7"

+قرار بود فقط یه سر بزنم برگردم خونه! 

"6"

+ولی میگن همیشه طبق انتظار ادم پیش نمیره! 

"5"

_راست گفتن! 

"4"

+تو اعترافی داری؟ 

"3"

_.دوست دارم! 

"2"

+منم همینطور! 

"1"

آسمون رنگ به رنگ شکل گرفت. 

دستامون توی هم قلاب شد

+سال نو مبارک! 

 

 

 

 

 

 


رمان های ریوما????

نیمه شعبان

فرا رسیدن نمیه شعبان، ولادت امام زمان (عج) مبارک باد????????????✨

✨????✨????✨????✨????✨????✨????✨????✨????✨????????

حیدری میمونم تاپای جونم ❤️

عاشق مهدی صاحب زمانم ❤️

اگه نالایقم. عاشقم اقا. ❤️

شبانه روز به دنبال نشونم ❤️

دل ودلدار دنیا و م ❤️

کاشکی برداری علم حیدر ❤️

ای وارث اسد الله. مهدی یا بقیه الله ❤️

می‌بینیم انشاالله ????????????

مهدی یا صا حب امان. ????????



رمان های ریوما????

(من این طنز انیمه رو تقدیم میکنم به یکتا که این همه سال خیلی برای ما زحمت کشید)

----------------------------------------------------------------

لیوای:میگم تاحالا به این فکر کردی بمیری

یوجین:ببین نفله من تا نسل تورو منقرض نکنم اجازه نمیدم حتی زخمی شم اوکی----------------------

 

ریوما:به تظرت مرگ چه حسی داره؟؟؟

 

یکتا:نمیدونم ولی اگر به خوای میتونم بکشمت که بفهمی چه حسی داره!!!

---------------------------------------------------------------

کایدو:ببین هیسسس من نمیدونم هییییسسسس داری چیکار میکنی هییییسسسسس

 

ریوجین:با من روراست باش تو زندگی قبلیت مار بودی

 

کایدو:نه هیییسسسس نبودمهیسسسسس

 

یوجین:ایکتوت چنده

 

کایدو:1هیییسسس چطورهیییسسسس

 

یوجین:1یعنی از خر بودنم گذشت من دیگه رددددددد دادم

 

کایدو:مگه نه ایکیو هیییسسسسس هر چقدر پایین تر باشه یعنی باهوش تری

 

لیوای:بدبخت داره راست میگه ایکیوش یکه

 

یوجین:مگه آب و هوا هرچی درجه کمتر باشه هوا گرم یا خنک تر باشه

 

ریوما:حالا به خر بودنش پی بردید؟؟؟؟

 

یوجین:من خیلی وقته پی بردم

 

یکتا:من همین الان پی بردم

 

لیوای:بجا من برو نسل کایدرورو منقرض کن

 

یوجین:بابا این خودش کم کم نسلش تا فردا منقرض میشه

 

لیوای:یعنی خودت منقرضش میکنی؟؟؟؟

 

ریوما:میگم یوجین کسی به این طنز انیمه هات نمیخنده هااااا

 

یکتا:اوه اوه دعوا ناموسی شد یکی پف فیل مده

 

لیوای:شیطونه میگه خرطوم فیل و بدم

 

یکتا:شیطونه غلت کرددددد

 

لیوای:شیطونه ریوما بود

 

یکتا:عوضی چرااااا بههههدحرف شیطونه گوش ندادیییییی

 

(همه رددددد دادن)


رمان های ریوما????

 

 

لیوای:اینویی حالا بگو خییییت شدم به جا جرررر

اینویی:جرررررررر کیوت

یوجین:یک بار دیگه بگی جرررر زدم تو دهنت

اینویی:ماااااامااااااااننننننن

مومو:چی شد؟؟؟!!!

یکتا:هیچی لوس شد

لیوای:به نظرت چی شد؟؟؟

مومو:اگه میدونستم از شماها نمیپرسیدم

یوجین:میگم ریوما کجاست؟؟؟

لیوای:جاااااااااااان تو چیکار ریوما داریییی؟؟؟

هیچی همینطوری پرسیدم!!!

(همون موقع زنگ خورد)

معلم:بچه ها دوتا از شما باید به کلاس تبقع بالا متنقل بشن یک دختر یک پسر

(همه چرخیدن به کایدو نگاه کردن)

کایدو:رو من حساب باز نکنید!!!!خب اصلا لیوای و یوجین برن

معلم:آره لیوای و یوجین برید کلاس خانم کیم

لیوای:نمیشه یک کلاس دیگه اخه همه اون دخترا رو من کراشنننن

معلم:نهههه

(رفت سر اون کلاس)

معلم کیم:خب خودتون و معرفی کنید

لیوای:های گایز من لیوای اکرمن هستم

یوجین:های بچا منم پارک یوجین هستم

معلم کیم:خب یوجین اونجا یه صندلی خالی هست برو بشین و لیوای تو هم برو پیش میا بشین اون خیلی دوست داره

لیوای:نمیخوام میخوام برم پیش بیبیم بشینم

معلم کیم بیبیت کیه؟؟؟؟

لیوای:یوجین بیبی منه اینو یادتون باشه

اینویی:بچه ها به نظرتون لیوای و یوجین زندن الان؟؟؟

یکتا:لیوای و نمیدونم ولی یوجین روانی شده

مومو:چرااا؟؟؟

یکتا:چون از میا بدش میاد

مومو:اهااا

اینویی:وااااایییی ج،،،،،،

یکتا:گفتی جر پارت میکنم

اینویی:میگم مومو تو چرا تا چند وقت پیش میرفتی پیوی مردم میگفتی باید آهنگ بخونید ویلا میکشمتون؟؟؟

مومو:خره من اون مومویی که داخل اینترنت هست نیستم نفهم

لیوای:این خر نیست این خره شرکه

یوجین:من چیم؟؟؟؟

لیوای:شما گلللللیییی!!!!

ریوما:چی گفتم یه خبری هست بینشون

یکتا:من چیم برا تو؟؟؟؟

ریوما:عشقنی کراشمی

یکتا:چییییییی؟

یوجین:این جا جا داره من یک عدد وات فاک بگویم

اینویی:هییییییییییی

لیوای:چته نفله؟؟؟؟

اینویی:از دوتا دختر خوشم اومده

یوجین:ای بترکی که کل درد و مرزات به دخترا ختم میشه(یه تیکه از سکانس ملکه گدایان بود که من تعقیرش دادم)

اینویی:تو هیچی از عاشقی نمیدونی

یوجین:حداقل بیشتر از تو بارمه

اینویی:یه وقت بارت سنگین نشه؟؟!!!

یوجین:خیلی بی نمکی

اینویی:عسل که نمک نداره

کایدو:شیطونه میگه هییییسسسسس بزنم پارت کنم هیییسسسسس

یوجین:میگم کایدو با من روراست باش تو زندگی قبلیت مار بودی؟؟؟

کایدو:نه هیییسسس

یوجین:دوست داشتی مار بشی؟؟

کایدو:نه هییییسسسسس

لیوای:هیییسس و درد مار افعی

کایدو:عوضی

تا پارت بعد فعلا خداحافظ


رمان های ریوما????

رمان های شاهزاده تنیس

تمرین های باشگاهی به پایان رسیده بود. تمام اعضا شروع به تمیزکاری و مرتب سازی کردن.

همه اعضای اصلی وارد رختکن شدند.

مومو_هی ریوما دیشب داشتم یه مجله میخوندمتوش درمورد یه سری ارواح نوشته بود!!!

ریوما_مومو سنپای تو که به ارواح اعتقاد نداری که داری؟

مومو_پسر اونا واقعین چندین بار حضورشون ثابت شده! ساعت 3 صبح رفتم دستشویی و وقتی برگشتم پنجره اتاقم باز بود و پرده ها ت میخورد درحالی که هیچ بادی نمیومد!

ایچیزن در حالی که محتویات داخل کیفش رو جابجا میکرد گفت_مگه کولر اتاق پدر و مادرت بالای اتاق تو نیست خب حتما کولرشون رو روشن کردن و باعث شده اینجوری بشه!

مومو_این اتفاقی نیست!!؟ حالا اینو چی میگی!روزی که خونمون رو عوض کردیم داشتم وسایل رو توی انبار جابجا میکردم اما یهو یه صدایی اومد وقتی رفتم دیدم تلویزیون قدیمی خونه پدربزرگم روشنه و همنیجوری کانال عوض میشد!!

ایجی از گردن ریوما اویزون شد و گفت_راجب چی حرف میزنین بچه جون!

ریوما نفس عمیقی کشید تا از خفگی مطلق جلوگیری کنه_اگه بحث سر تلویزیونه. و اگه اونقدر که من فکر میکنم قدیمی باشه تمام تلویزیون های قدیمی با ضربه روشن میشدن احتمالا یه چیزی افتاده روش که روشن شده و بخاطر اینکه آنتن نداشته دائم کانال عوض میکرده!

مومو_حالا شاید اینا دلیل منطقی داشته باشن ولی میگن یه روح 200‪ ساله به اسم لیلی هنوز داره روح مردم رو قربانی خودش میکنه.  اینو دیگه نمیتونی انکار کنی

_لیلی؟؟.چجوری اینارو باور میکنی؟(lily) 

مومو_حالا تو باور نکن اصلا یه لحظه صبر کن!!!.

و رو به اعضای دیگه باشگاه گفت_یه سوال. ایچیزن میگه روح لیلی وجود نداره! نظر شما چیه؟!

به محض اینکه این سوال مطرح شد اعضا که تا اون لحظه به صحبت های بین اون دو نفر گوش میکردن حالا در تلاش بودن خودشون رو به کاری مشغول کنن تا از جواب به سوال اجتناب کنن!!!

ریوما_آم این الان. اره بود یا نه؟! 

تزوکا_من برگه های مسابقات رده بندی رو باید درست کنم.ممنون یادم انداختی اوییشی!!بقیش با تو معاون کاپیتان! 

اوییشی_من من من.چیزه.باید واسه مسابقات چون ما دبل اولیم با ایجی تمرین کنم اخه توی همگام سازی مشکل داریم! 

کیکومارو _موافقم اوییشیهنوز مشکل داریم!!!از اونجایی که داده های اینوعی خیلی بالاست میزارم جوابتونو اون بده!!! 

پاهای اینوعی به نوعی میلرزید. دفترچش رو بارها ورق زد و گفت_اخ دیدی چیشد من دستور جدید نوشیندنی طلاییمو فراموش کرده بودم باید قبل از تعطیل شدن باشگاه موادشو پیدا کنم. 

عینکش در مقابل هاله کم افتاب میدرخشیددستش رو روی شونه کاوامورا گذاشت و گفت_این وظیفه تو به عنوان یه سنپای هستش که به کوهای های خودت جواب بدی! 

کاوامورا_خیلی دلم میخواد ها ولی باید تو کارا به پدرم کمک کنم/!!!! 

ریوما_یکم. مشکوک نیست؟! 

مومو_میدونی بیشتر چی مشکوکه؟ این که افعی هم داره فرار میکنه! 

کایدو_با کی بودی گفتی فرار میکنه احمق!!!. من فرار نمیکنم!! دارم میرم تمرین کنم!!! 

مومو_اهااااا تمرین کنی؟! . پس دلت نمیخواد جواب رو بگیری؟! 

کایدو_اخه اینجا که جای این چیزا نیست باید تمرین کنیم تمرین////

فوجی_انگار چاره ای نیست! 

کایدو_فوجی سنپای؟! 

فوجی_اخرشم خودم باید داستان رو تعریف کنم! 

ریوما _خب باشه حس خوبی به این لحنش ندارم????????

فوجی_اگه واستون تعریف کنمممکنه اخرین داستانی باشه که میشنوین! 

مومو_کایدو جان چرا برای یک لحظه وقت گرانبهاتون رو بهمون نمیدین و تو داستان سهیم نمیشین؟! 

کایدو_کی گفت من دارم فرار میکنم عوضی؟!!!!! 

ریوما:????آمممم

مومو:????قبولت دارم بیا بیا

فوجی:☺️همممم 

فضای رختکن کاملا خالی از جمعیت بود.غروب افتاب رنگ تاریکی به اتاقک کوچیک میداد! 

فوجی روی نیمکت نشست._داستانی که میخوام بهتون بگم به زمانی مربوط میشه که همه ما سال اولی بودیم!.

اون زمان شایعات زیادی راجب یه روح بود چون همون سال چندتا از دانش اموزای مدرسه گم شدن. و همشون مقصدشون به یجا ختم میشد. زیر زمین داخل مدرسه! تا همین الان هیچ کدوم از اونا پیدا نشدن و پلیس کلی دنبالشون گشت اما هیچ اثری ازشون نبود! 

ریوما به دیوار تکیه داد و تاکشی و کایدو در حالی که به داستان گوش میدادن سعی میکردن لرزش رو پنهون کنن 

مومو_پلیسا زیر زمین رو گشتن ؟؟! 

فوجی_نه!! هیچکس جرعت نکرد بره اونجا چون کسایی که اونجا رفتن هیچوقت بر نگشتن!!! اما یه روز ما به طور تصادفی تصمیم گرفتیم بریم سمت اون زیر زمین!

ریوما_یه لحظه همینجا صبر کنزیر زمین داخل مدرسه؟ من تابحال 4 بار برای نظافت اونجا رفتم اما هیچوقت اتفاقی نیوفتاد!

کایدو_تو رفتی تو زیر زمین؟! ????

ریوما_روز نظافت من معمولا سه شنبه میوفته و خودتون میدونین روزای فرد باید پشت بوم و زیرزمین هم نظافت بشه! 

فوجی سرشو پایین گرفت. لبخند بی هدفی روی لب هاش نقش داشت_درسته اما هیچوقت ساعت 3 ظهر نرفتی. درسته؟! 

ریوما_اره. همیشه ساعت 12 تا 1 طول میکشه حتی اگر بخوام یکم استراحت کنم! 

فوجی_بنظرت این اتفاقیه؟! که هرچقدرم طول بدی هیچوقت به ساعت 3 نمیرسه؟!! 

مومو_انگار تو قرار نبوده قربانی بشی واسه همین اینجوری میشده!!! 

فوجی_اینم ممکنه درست باشه شایدم اونا واسه یه زمان مناسب کنار گذاشتنت! 

ریوما_زمان مناسب؟!????.

فوجی_درسته!هیچوقت نمیشه حدودای ساعت 3 حتی نزدیک اون زیر زمین هم شد.با هر پله که بری پایین یه اتفاق میوفته، صدای فریاد دوستات شنیده میشهو بعد کابوس هات به حقیقت تبدیل میشن و در اخر اون خودش رو نشون میده!!! 

کایدو_کی؟؟؟؟. کی خودش رو نشون میده؟؟!!! 

فوجی_روح لیلی!!!!.ظاهر میشه و با بدترین مرگ روحت رو میبلعه????

مومو_بیااااا دیدی گفتم واقعیه!!!!! 

ریوما_سنپای شما گفتی که همتون تصمیم گرفتین برین اونجا اول اینکه اصن چرا رفتین دوما وقتی صدای داد بقیه رو میشنیدی خودشون کنارت بودن؟! 

فوجی_تو ادم کنجکاوی هستی ایچیزن اما این گاهی باعث میشه دیگه هیچوقت نتونی سوالی بپرسی/. 

ریوما=این الان تهدید بود؟ ????(تو ذهنش) 

فوجی_یه صدایی شنیدیم که ازمون کمک میخواست ما هم تصمیم گرفتیم بریم تا ببینیم چه صداییه!چون باور داشتیم وقتی باهم باشیم اتفاقی نمیوفته!!! اما به محض اینکه تاریکی به فضا حکم فرما شد. من تک و تنها بودم!هیچکس اونجا نبود. و اون لحظه شنیدم. 

مومو_صدای فریاد هاشون رو؟؟؟! 

+بله. و از همه مهم تر صدایی که اصلا نمیشد تشخیص داد متعلق به یک زنه یا مرد!!!.

هرچی پایین تر میری بوی خون واضح تر به مشام میرسه!!!. در ها باز و بسته میشن.و توی طبقه ای که هیچ پنجره ای وجود نداره باد میاد!!!وقتی اون پایین بودم هیچ تصوری از اون شایعات نداشتم فقط سعی داشتم دوباره از همون پله ها بالا برم! اما هیچ پله ای درکار نبود! 

مومو _پله ای درکار نبود؟؟؟؟!!!! 

_نه نبود!.من وارد یه راهرو شدم که اونقدر قدیمی بنظر میرسید فکر میکردم هرلحظه ممکنه چوبای زیر پام بشکنه و سقوط کنم. راهرو هیچ انتهایی نداشت فقط اطرافش رو کلاس های تاریکی تشکیل میداد که رد خون همه جاشو پر کرده! 

ریوما_یعنی همه اینارو به چشم دیدی؟؟! 

فوجی_بله. دیدم! 

من تک تک وارد کلاسا شدم همه اونا خالی بودن. بجز یکی!یه دختر داخل کلاس بود.پشتش رو به من بود.اما هرطور تلاش میکردم فایده ای نداشت اون صدای منو. نمیشنیدو فقط میخندید! 

با اخرین پلکی که زدم ناپدید شد و من خودم رو توی راهروی طبقه اول دیدم!.هوا کاملا شب شده بود.درحالی که توی زیر زمین برای من فقط 5 دقیقه گذشته بود! 

کایدو_بقیه چی شدن سنپای؟؟؟!! 

فوجی _ما به طرز معجزه اسایی هممون موفق شدیم از اون زیر زمین خارج بشیم شاید چون نیاز بود چند نفر از اون زیر زمین خارج بشن تا به بقیه راجبش هشدار بدن اما کسایی که اونجا رفتن اجازه ندارن حتی اسمش رو به زبون بیارن! 

مومو_عههههه ولی تو اسمشو گفتی!!!!!. کخ کن کخ کن!!!! 

فوجی با یه لبخند اروم_نگران من نباشین ☺️????

ریوما_ولی این چیزا واقعا با عقل جور در نمیاد!! 

فوجی_شاید ماجرای زیر زمین برای کسایی که تجربش نکردن ترسناک بنظر نیاد! اما مشکل و معضل اصلی تازه بعد از بیرون اومدن شروع شد!!! 

همه اونقدر محو داستان شدن که حتی متوجه وزش شدید باد نشدن. همون لحظه در با شدت زیادی بسته شد. 

همه بجز فوجی کاملا جا خوردن!!!! 

کایدو_باد بود دیگه نه؟؟!!! 

مومو_اخه افعی یه چیزی میگیا!!!!.باد هرجور بیاد نمیتونه در رو ببنده وقتی در به داخل بازه!!! 

فوجی_که اینطور!. انگار ساعت نزدیک 3 شده! 

ریوما به ساعت مچیش نگاه کرد_ساعت 2:48 

مومو_هیییییییی یعنی اگه 3 بشه این اتفاقا واسه ماهم میوفته؟!!!!! 

فوجی_کی میدونه☺️

ریوما_خب داشتی میگفتی

فوجی_اوه درسته!! 5 روز از اون ماجرا گذشت و هممون تقریبا این داستان رو فراموش کردیم!. 

یبار اخر کلاس وقتی برای نظافت به راهرو دستشویی رفتم و داشتم تمیزکاری میکردم.همون صدای نامشخص انگار صدام میزد!.توی آینه رو نگاه کردم خودم رو دیدم.به اضافه دختری که پشت سرم بودو فقط یه مدت بعدش انعکاس آینه تغییر کرد اعکاس من توی آینه لبخند میزد درحالی که هیچ خنده ای روی لبای من نبود!!!حضور یک نفر رو کنار خودم حس کردم. کنارم رو دیدم و خودم رو دیدم! اونجا بود که فهمیدم اون روح هرچی و هرکی که هست قدرت اینو داره که به شکل هرکسی در بیاد! 

مومو_سنپای این وحشتناکه!!!!! 

فوجی_درسته. حتی ممکنه همین الانم اون روح به شکل دانش اموزی که میشناسیمش کنارمون باشه نمیشه فهمید☺️

از روی نیمکت بلند شد.

و به سمت در رفت

فوجی_امیدوارم این داستان رو برای کسی تعریف نکنین☺️????

در رو باز کرد و از دید خارج شد.

مومو_افعی بنظرت داستانش. افعی؟؟؟!!!

ریوما_بنظر میاد بدون اینکه بفهمیم فلنگ رو بست!

+بنظرت داستانش واقعی بود؟!!

_نمیدونمفوجی سنپای که عادتشه بخواد بقیه رو بترسونه ولی از واکنشای بقیه نمیدونم چه نتیجه گیری بکنم! به هر حال باید برگردیم خونه!

مومو سمت کمدش رفت. _وااای من کیفم رو توی ملاس جا گذاشتم میشه باهام بیای برم برش دارم؟!

_چرا خودت نمیری؟!

+هی نامردی نکن بعد این داستان بنظرت میتونم تنهایی برم داخل مدرسه خالی؟؟؟

_هوووف فقط بیا زودتر بریم خیلی گشنمه!!

هردو وارد مدرسه شدن و یکی یکی از طبقات بالا رفتن

وارد کلاس شدن و بعد از برداشتن کیف مسیر رو برای برگشت ادامه دادن

ریوما_مومو سنپای اون. فوجی سنپای نیست؟؟؟!!!

+اره خودشه! داره کجا میره؟!

پاورچین پاورچین تعقیبش کردن.

+اینجامگه راه پله زیر زمین نیست؟؟؟

_داره میره اونجا؟!

+به گمونم!!. بیا بریم بیرون ببینیم میتونیم بقیه رو ببینیم یا نه!

بعد از پایین رفتن سیوسکه فوجی از پله های متروکه. هردو با سرعت از مدرسه خارج شدن

ریوما_ممکنه برگشته باشن تو رختکن

مومو_بیا بریم چک کنیم!

در باز شد.

اما تنها کسی که داخل رختکن بود فقط و فقط فوجی بود!

ریوما و مومو هم زمان _فوجی سنپای؟؟؟!!!!

فوجی_عه؟! بچه ها تمرین میکردین؟!!

ریوما_منظورت چیه؟ تو تا همین الان داشتی واسمون داستان تعریف میکردی!!!!

فوجی_من تعریف کردم؟!

مومو_اصلا شوخی جالبی نیست سنپای!!!

فوجی_من. مشکلی با شوخی کردن ندارم ولی. من تا همین الان داشتم با کاوامورا تمرین میکردم!

ریوما_ولی مگه اون نرفت به پدرش کمک کنه؟؟

فوجی_من ازش خواستم قبلش یه بازی داشته باشیمحتی سه تا سال اولی ها هم داشتن تماشا میکردن!

مومو_ریوما.حرفی داری؟!

+بیا فقط بانمود کنیم امروز وجود نداشت????. من دارم میرم!

مومو_موافقم????????. منم میام!

ایجی وارد رختکن شد _مشکل این دوتا چیه؟!

فوجی_منم نمیدونم????

ایجی_بریم خونه.

فوجی_باشه

انیمه ترسناک

شاید همین الانم در کنارمون باشههیچوقت نمیشه فهمید????????


رمان های ریوما????

ryoma

نام انیمه:rikkai vs hyotei

محصول: 2021-02-13

تاریخ نمایش:

2021-02-13 (ژاپن ، قسمت 1)

2021-04-17 (ژاپن ، قسمت 2)

اخبار: 

حساب رسمی توییتر The New Prince of Tennis (Shin Tennis no Ōji-Sama) ، انیمه اصلی کاملاً جدید و دو بخشی آینده که به عنوان پروژه بیستمین سالگرد تولید انیمه The New Prince of Tennis تولید می شود ، در روز سه شنبه اعلام شد که جونیا انوکی در انیمه The New Prince of Tennis: Hyotei vs Rikkai Game of Future نقش یوشیو تاماگاوا را بازی خواهد کرد. این اولین حضور این شخصیت در مجموعه انیمه های شاهزاده تنیس است. این حساب همچنین تصویری جدید را نشان داد.

عنوان متصل به تصویر بصری "یک مسابقه رویایی است که افکار آنها را به هم پیوند می دهد".

این انیمه در دو قسمت بین فوریه و مارس 2021 افتتاح می شود.

این انیمه داستانی اصلی با "Hyōtei vs. Rikkai" را روایت می کند. این انیمه اولین باری است که این دو مدرسه مقابل یکدیگر قرار می گیرند. Takeshi Konomi (نویسنده مانگای شاهزاده تنیس) بر ساخت این انیمه نظارت دارد.

شرح داستان به شرح زیر است:

"پس از جام جهانی زیر 17 سال ، بازیکنان به زندگی روزمره خود بازگشتند. در آکادمی هیوته و هیوشی که نقش کاپیتان را بر عهده گرفته بود و دانشجویان سال دوم از جمله اوتوری و کاباجی باشگاه را اداره می کنند ، در حالی که دانشجویان سال سوم مراقب آنها هستند.

در همین حال ، اتوبه یک زمین تنیس جدید در سانادا ایجاد می کند و آتوبه مناسب ترین مدرسه را برای بازی در یک مسابقه نمایشگاهی ، دبیرستان ریکایدای Junior High ، معرفی می کند. یوكیمورا و سایر اعضا با سختی هایی كه آنها در مسابقات ملی در ذهن داشتند و عزم تازه پیدا شده به عنوان یك چالش ، نه به عنوان قهرمان ، چالش آتوبا را برای تقسیم احساسات خود با نسل بعدی باشگاه ، كیریهارا و دیگران می پذیرند.

هیوته و ریکایدای در مسابقات قبلی نتوانستند به مصاف یکدیگر بروند. این آخرین بازی برای دانشجویان سال سوم خواهد بود و دانشجویان سال دوم باید آینده را بر دوش خود حمل کنند. بازی رویایی که افکار و احساسات آنها تلاقی می کند آغاز می شود .! "

کیئیچیرو کاواگوچی کارگردانی این انیمه را بر عهده دارد. میتسوتاکا هیروتا در حال نوشتن فیلمنامه است و آکیهارو ایشی طراحی شخصیت ها را بر عهده دارد.

????????????????????????????????

تمام مطالب بالا از سایت انگلیسی گرفته شده 

و با هزار زحمت ترجمش کردم 

پس لطفا اصکی نرید 

اگه هم میخواین بزارین کانالتون منبع رو هم ذکر کنین☺


رمان های ریوما????

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها